هر جمعه پارت جدید میزارم
ولی دستی که دست من را گرفت دست اِما نبود. کسی که کمکش کردم بلند بشه هم اِما نبود. از سر تا پا ی دختری که به جای اِما از توی چاله در امده بود نگاه کردم. سنش باید تقریبا نزدیک به سن اِما باشه. زانو هایش خاکی شده بود و من بدون هیچ فکری که شاید ان دختر ممکن است فردی خطرناک باشد روی زانو خم شد و زانو هایش را پاک کرد. بلند شد و به چهره دختر نگاه کرد و متوجه شد که او هم از دیدن پسر تعجب کرده. ناگهان به ان موجود عجیب که در جنگل دیده بودن و اقای هندریت فکر کرد. وقتی برای صبر کردن وجود نداشت پس دست دختر را گرفتم و به سمت اردوگاه راه افتادم. با خودم فکر کردم به هر حال ان دختر عجیب کلید رسیدن من به اِما هست پس باید مراقبش باشم تا بتونم مشکل را حل کنم. نزدیک به اردوگاه شدیم و از در اصلی رد شدیم. دختر عجیب ( سارینا ) به ارامی گفت :( در اردوگاه را رد کردیم. )ذهنم انقدر مشغول بود که حوصله حرف زدن با کسی که از وسط یک ناکجا اباد در امده بود را نداشتم پس فقط انگشتم را روی لبم گذاشتم و گفتم :( رفتن از در جلویی ریسک بالایی داره، سری پیش را یادت رفته؟ ) اصلا نمی دونستم که درون ان موجود عجیب اِما یی وجود داره نداره. به ان دختر نگاه کردم و تنها چیزی که دیدم چهره ای بود که حرف من را تایید می کرد ولی از چشمانش ندانستن مانند سیل می بارید. اهمیتی ندادم و به راهم ادامه دادم تا به دیوار کوتاه رسیدیم. بهش گفتم براش قلاب می گیرم تا بره بالا و بعد من را هم بعدش بالا بکشه ولی به جای اینکه از دیوار بالا بره به دستام نگاه کرد و گفت :( اگه سردت بود باید زود تر بهم میگفتی ۰) هیچوقت انقدر سردم نمی شد و سرما دستام ناشی از استرس و ترس بود. هرچند من اهمیتی نمی دادم ولی دختر ناکجا آبادی از توی کوله پشتی کوچکش دو جفت دستکش دخترانه صورتی از کیفش در اورد و دست هایم را نزدیک خودش کرد و دستکش های صورتی را دستم کرد و اروم زیر لب گفت :( ببخشید، رنگ دیگه ای نداشتم. ) بعد هم به اطرافش نگاه کرد و به تنه درخت کهنه ای که وسط جنگل بود اشاره کرد و گفت :( کمکم کن تنه درخت را نزدیک دیوار بیارم. ) بعد از این حرف به سمت درخت دوید و شروع به هل دادن تنه درخت کهنه کرد و من هم ناچارا مجبور به کمک کردن شدم پس به سمت تنه درخت دویدم و بهش کمک کردم تا تنه درخت را نزدیک به دیوار بیاره .همین فعالیت حدود ده دقیقه از زمانمون را برد ولی حداقل راه راحت تری برای رفت و آمد به وجود آمد. از دیوار بالا رفتیم. بالای دیوار سارینا من را بغل کرد و پایین پرید. بعد از فرودی که داشتیم من را روی زمین گذاشت و شروع کرد به چک کردنم تا هیچ صدمه ای ندیده باشم. بعد از ان همه اتفاق وقتش بود تا به کلبه کوچکی که متعلق به من و اِما بود بریم تا متوجه شم که این اطراف چه اتفاق هایی در حال افتادن است و اِما ، خواهر عزیز من کجا رفته و این دختر عجیب از کجا امده. ولی همینطور که داشتیم به سمت اتاق قدم برمیداشتیم صدایی باعث شد من سر جایم خشکم بزند. ای وای حالا باید چیکار می کردم..........
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
★سلام عزیزم ♡
حتما برات سواله که بختک چیه ؟ خب اینکه ناراحتی نداره میتونی بری تست منو نگاه کنی
یادت نره که لایک بکنی :)
تو که اومدی تو اکانت من خب بقیه تستامم لایک کن سایر تست ها
1افسانه های جالب
2چقدر ارمی هستی
3بیا تو کارت دارم ...
4بیوگرافیت:)
5کمی سم در امتحانات 😭
وغیر.... پین ؟
ببخشید بابت تبلیغ :)★
عالی بود...
10
9
8
7
6
5
4
3