8 اسلاید پست توسط: Angelica انتشار: 8 ماه پیش 115 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر جونم لطفا منتشرش کن
آنچه گذشت:"اون شروره حداقل ۸ متر بود،😒"...."بانوی من! از دستم دلخوری؟🥺"...."ایبابا دوباره ازم دلخور شده😔" ....."میخوام ببینم دقیقا زندگی اصلی لایلا چیه😠"....."رئیس لقبیه که اونا به کارساندیا میدن"
زمان حال: که صدای آشنایی شنیدم:مرینت؟ برگشتم به طرف صدا که پلگ رو دیدم، ناخداگاه فکرم به دفعه ی پیش رفت که پلگ اومده بود برای گفتن اینکه کت نوار دیوونه شده اومده بود. دستام لرزید و با صدای تغریبا بلندی گفتم: چی شده؟؟ اتفاقی برای کت نوار افتاده؟ پلگ با گیجی گفت:《 چی؟....نه بابا قضیه یه چیز دیگهست، اد...》 که از دهنش حباب بیرون زد، تیکی گفت: پلگ مگه یادت رفته؟ ما نمیتونیم اسم صاحبهامون رو بلند بگیم. پلگ گفت: نه یادمه... مرینت کت نوار قضیهی اون فکراش رو گفت بهم، همش خواب بود یعنی توی بیهوشی یه نفر سراغش اومده بود و اینا رو گفت. گفتم: جدی میگی؟
گفت: 《بله جدیه جدی و یه چیز دیگه اون بهم گفت که بهت بگم》و یه ذره مکث کرد و بعد کمی صبر ادامه داد: میخواد توی جشن قهرمانان همراهیش کنی! تعجب کردم و کمی داغ شدم و گفتم: چ...چی؟...از من؟ مط...مطمئنی گفت از من؟ و دستم که روی کامپیوترم بود سر خورد و محکم دست و صورتم افتاد روی میزم. پلگ گفت: بله از شما خواست افتخارش رو بهش میدی؟ خودم رو جمع و جور کردم و به تته پته افتادم:بل..بله یعنی نه یعنی... که حرفمو قطع کرد و گفت: اول نفس عمیق بکش بعد بگو، کاری رو که گفت انجام دادم و جلوی به تته پته افتادنم رو گرفتم و محکم گفتم: بله تیکی و پلگ زدن قدش و همزمان باهم گفتن: انجام شد! گفتم: چی انجام شد؟ تیکی گفت: اینکه بهم برسین سرخ شدم و گفتم: امم...اها که...
از زبون ادرین: که پلگ محکم نیشگونم گرفت و گفت: ادرین بگو توی بیهوشی چه چیزی دیدی یا فهمیدی که همچین غ.ل.ط.ی کردی؟ گفتم:ها؟ گفت: ندیدی لیدی باگ رو مگه؟ اولش که بخاطر حرفت شرور شد الانم که از دستت دلخوره یا الان میری بهش تمام اتفاقاتی که تو اون بیهوشی دیدی رو توضیح میدی یا با کتاکلیزم من مواجه میشی، انتخاب کن! چند قدم به سمت عقب رفتم و گفتم: پلگ آروم باش چه اتفاقی برات افتاده؟ من که الان نمیتونم فلیکس رو همین الانش هم به اندازه ی کافی معطل کردم گفت: پس به من بگو میرم برای لیدی باگ توضیح میدم، بدو بگو گفتم: آممم...ایده ی بدی هم نیست باشه و قضیه رو براش توضیح دادم بعدش اون رفت پیش لیدی باگ منم رفتم پیش فلیکس و باهم به موزه ی لوور رفتیم که ساعت ۵ عصر شد! منتظر الیا و مرینت و نینو موندیم که اومدن
از زبون مرینت: که پلگ صفحه ی کامپیوترم رو دید و گفت: داری درمورد لایلا تحقیق میکنی؟ گفتم: امم..آره راستش بهش مشکوکم شاید اون اصلا کارساندیا باشه، میدونم یه حرفای مخفیانه ای با بابای ادرین میزنه، هرچی که باشه یه دروغگوی حرفهایه و تا جایی که اطلاع دارم کارساندیا میخواست من یعنی لیدی باگ رو ب.ک.ش.ه و لایلا هم همینطور برای همین دارم روش تحقیق می کنم تا شاید چیزی دستگیرم شه گفت: اوه پس منطقیه که روش مشکوکی...راستش صاحبمم دل خوشی از لایلا نداره گفتم: عه نمیدونستم پلگ گفت: اوهوم....خب من دیگه برم کاری داشتی در خدمتم و از پنجره ی اتاقم بیرون رفت روبه تیکی گفتم:میدونم اولین باری نیست که کت نوار ازم درخواست رقص میکنه ولی خب..که تیکی حرفم رو قطع کرد و گفت: مرینت بس کن مگه ع.ا.ش.ق کت نوار نیستی؟ گفتم: آ..آره گفت: پس دیگه لطفا انقدر دو دل بازی در نیار گفتم: باشه
بعد مدتی ساعت نزدیکای پنج عصر شد. یه کوچولو آرایش کردم و به بیرون از خونه رفتم که الیا و نینو رو دیدم، هردو برایم دست تکون دادن و الیا بلند گفت: بیا آمدیم دنبالت که باهم بریم. منم گفتم: باشه و به سمت موزه ی لوور رفتیم وقتی رسیدیم طبق برنامه ادرین و فلیکس رو دیدیم گفتم: سلام ادرین، ادرین گفت: سلام مرینت و با فلیکس دست دادیم و ادرین گفت: مرینت فلیکس پسر خالم و روبه فلیکس گفت:فلیکس مرینت دوستم، فلیکس با لبخند ملیحی گفت: خوشبختم مرینت گفتم: همچنین که...
آنچه خواهید خواند:" کاشکی انقدر درمورد عشق نمیترسیدم😔😣"...."کت نوار؟ جدی میگی ازت درخواست کرده؟😍"..."توی موقعیتم گابریل😈"..."ادرین تمام کسی هست که از خانواده ام دارم، باید مطمئن باشم حالش خوبه😠"
ادامه دارد....
خب دوستان تموم شد امیدوارم این پارت هم دوست داشته باشید اگه میخواستید لایک و نظر بدید به منم انرژی بدید🤍💞 بای بای
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
سلام اجی جونممم❤ این پارت خیلی فوق العاده بودددد❤❤❤❤❤نمیتونم برای پارت بعدی صبر کنم ❤
سلامممم اجیییییی❤️❤️❤️
جدییی میگییی؟ مرسییییییییییییییی🩷🩷❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
نگران نباش اخر این هفته مینویسمش 🩷
🤩😍🤩😍🤩😍🤩😍😍😍😍😘
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
از صبح تاحالا دارم همینجوری میخونم داستانتو و کاملا هم عالی بوده و خلاصه دمت گرم
مرسییی💖💖💖
خواهش میکنم😁
🩷🩷
عالی
ممنونم
پارت بعدی هم اومد
الان میام
@Lady bug
سلامتی🥰نه هنوز یه یک هفته دیگه مونده تا تموم شدنش😐، بیست و هفتم تموم میشه🤧
______
واتتتتتت😐💔💔💔چقدر بدددد
برای ما تموم شدهههه
😑😑😑💔💔💔نمیدونم چرا انقدر زیادن علوم ، ریاضی، ادبیات که دو بخشه یعنی یه روز املا و انشا دادیم یه روز دیگه هم از ۱۱ درس کتاب امتحان گرفتن، دیگه پژوهش، مطالعات و انگلیسی و...😐😐
یعنی من اصلا فکر کنم قرآن رو ۱ شدم چون اصلا از سوره و مدل نوشتار و گفتار سر درنمیارم😐💔 ولی فکر کنم معلممون چون مهربونه نمرم رو خوب گذاشت
خوشبحالتون که تموم شدههههه🥳🥳
چه خبررر آجی؟امتحانا تموم شد؟راحت شدی؟😂
سلامتی🥰
نه هنوز یه یک هفته دیگه مونده تا تموم شدنش😐، بیست و هفتم تموم میشه🤧
تو چخبر؟🩷
مال شما تموم شد؟
وایییییی آجیییی عالی بوددددد عالییییی😍😍😍
ممممرررسییییییی اجیییییی❤️❤️❤️❤️❤️