شروع ادامه ی داستان
وقتی رفتم مدرسه دیدم همه دارن کمک هنیشرن میکنن تا کیفش رو برداره ، عینکش رو تمیز میکردن ، بغلش میکردن ، در حالی که خودش میتونست همه ی کارا رو خودش تنهایی انجام بده . اون هم زیر چشمی بهم پز داد . منم که واقعا کیفم سنگین بود ، گفتم : میتونید یه زحمتی بکشید لطف کنید کمکم کنید؟. گفتن : نه ...تو لیاقت دوست شدنو نداری ، برو مگه نشنیدی چی گفت؟ خیلی ناراحت شدم و به سختی بردمش کلاس😖😖😖😥
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
خیلی خفن بود
دقیقا😂😂😂😂
والا خودمم نمیدونم خیالات خودمه دیگه خیالات عجیبی میکنم😂😂😂😂
باید مینوشتم با قدرتی به نام لیموسیس آماسیس پنجره را شکست و فرار کرد😂😂😂😂
عالیبود
ولی از یه جایی به بعد سم شد چطوری پنجره رو شکست و فرار کرد😂