10 اسلاید چند گزینه ای توسط: شوگا😍🌹 انتشار: 4 سال پیش 62 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های گایز به لاورام خوبین سلامتین دماغ ها چاقن با این کلمه یاد عمو فیتیله ها افتادم 😂😂خب دوستان این رمان با رمانهای دیگه یکم فرق داره یعنی مثل تیاتر میمونه تو فیلم خجالت نکش به تأتر میگفتن تیاتر😂😂خب کجا بودیم اها گفتم مثل تیاتر میمونه یعنی بعضی از قسمت هاش نویسنده یک گفتوگو مختصری با افراد رمان داره خلاصه جونم بگه براتون کلا عاشقانه و کمدی کلی مزخرف دیگه 😂😂بریم برای داستان 💜اماده ای پس بزن بریم
خب یکی بود یکی نبود در روزگاران قدیم یک پسری بود که عاشق یک دختر زیبا و میشه و بعد از کلی گریه و زار زار کردن باهم ازدواج میکنن 😂😂کلا داستان های خارجی اینطوریه 😂😂ولی داستان های ایرانی یا بچه پدر مادرش رو گم میکنه یا تو پرورشگاه یا با یک بچه دیگه عوض میشه 😂😂زیاد ور زدم میدونم 😂بزن بعدی و رمان رو بخون 💜
از زبان دینا:با صدای در اتاقم از خواب خوش و زیبام پریدم دیدم باران اومده تو اتاقم یه بالشت هم دستشه منم خوابالو بهش گفتم:چیزی شده؟؟ باران هم دست کمی از من نداشت گفت:میشه پیشت بخوابم؟؟ من:اره (خمیازه کشید) بیا بخواب باران اومد رو تخت کنارم دراز کشید دوباره به خواب عمیق و خوبم سلام کردم که لنا اومد تو اتاقم لنا:میشه پیشت بخوابم البته اگه جا هست؟؟ من:اره تو هم بیا دوباره به پیشواز خواب عزیزم رفتم که صدای در اومد (حالا اگه گذاشتن این بدبخت بخوابه 😂😂) این دفعه ایسول بود ایسول بدون هیچ حرفی اومد خوابید رو تخت منم که خوابم میومد بدون هیچ حرفی رفتم پیشواز خوابم ایندفعه دیگه صدایی نیومد که بیدار بشم (بریم داخل خواب دینا ببینیم چی کار میکنه نویسنده فضولیش گل کرده 😂😂) داشتم داخل یک بهشت زیبا پر از گل های رز و نرگس و بنفشه و لادن قدم میزدم دستم رو روی گل ها میکشیدم اصلا تو حال خودم نبودم که یکهو افتادم داخل یک چاله (این خواب دینا بود 😂) چشمام رو باز کردم دیدم از تخت افتادم پایین کمرم بدجور درد گرفت نگاه به تختم کردم دیدم سه تاشون مثل گاو خوابید نه ایسول که برعکس خوابیده یعنی پاهاش بالای تخت بود سرش پایین تخت لنا هم که سرش روی کمر ایسول بود باران هم نگم براتون نصف بدنش پایین تخت بود نصفش رو تخت فکر کنم باران تو خواب داشت جنگ میکرد اخه با مشت میزد به بالشت فکر کنم اینا عقلشون رو تو خواب از دست دادنه من بدبخت هم که نزاشتن یک خواب درست بکنم پایین تخت در افق محو شدم (بچه ام به زمین زل زده داره به خواب خوشش فکر میکنه 😂)
از زبان جین هو:صبح از خواب بیدار شدم تختم رو مرتب کردم موهام رو بالا بستم از اتاق اومدم بیرون حالا باید ۱۰تا پله رو برم پایین وایی خدا از پله اومدم پایین به سمت اشپز خونه حرکت کردم منه بدبخت باید هروز صبح صبحانه درست کنم مگه یکیشون کمک میکنه نه ماشاله هرکدومشون اندازه یک خرس هیکل داره بعدشم چی مگه با یک لقمه سیر میشن اینا منو هم بخورن سیر نمیشن (میگم این اینقدر غر زد اخر کاری هم انجام داد؟؟) خب بلاخره کارم اینجا تمام شد حالا باید برم اون خرس های گنده رو بیدار بکنم که بیان صبحانه کوفت کنن دوباره از پله ها بالا رفتم در اتاق مارال رو باز کردم نگاه نگاه چطوری خوابیده انگار جنازه کفن کردنه خودشو لا پتو پیچونده منم پتو رو کشیدم اونم مثل جنازه ها افتاد از رو تخت پایین 😂مارال:اهای کرمو کمرم درد گرفت 😡 من:بلند شو بیا صبحانه بخور مارال:اخ کمرم داشتم خواب خوش میدیدم من:مثلا چ خوابی؟؟
مارال:شاهزاده و اسب سفید من:خب مارال:بغلم کرد که... من:که بوسیدت😂مارال هم بالشت رو پرت کرد سمتم :که تو بیدارم کردی با اون مغز منحرفت برو گمشو من:تو هم دست کمی از مغز من نداری😂😂مارال:گمشو از اتاق مارال اومدم بیرون رفتم سمت اتاق کنیا در اتاقش رو باز کردم یا ابلفضل این چرا اینطوری خوابیده پاهاش رو هوا معلق بودن سرش هم روی زمین دهنش هم اندازه در لباسشویی باز بود(دیگه خودتون بفهمین چطوری خوابه 😂) منم رفتم بالا سرش داد زدم کنیا که بد بخت سه متر پرید نگاهی بهش کردم داشتم از خنده میمردم انگار به موهاش برق سه فاز وصل کردنه 😂😂😂کنیا:مرگ داری به چی میخندی؟؟ من:یک نگاه به خودت تو اینه بنداز خودشو که تو اینه دید جیغ زد و گفت کنیا:این منم یا خدا خودش هم از قیافه خودش خنده اش گرفت 😂😂من:حالا بجای اینکه بخندی بلند شو موهاتو درست کن بیا صبحانه بخور از اتاقش اومدم بیرون رفتم سمت اتاق لنا در اتاقش رو باز کردم کسی تو اتاقش نبود رفتم تو اتاق باران و ایسول اونا هم اونجا نبودن مارال و کنیا هم اومدن پیشم من:دخترا لنا و باران و ایسول رو ندیدین دخترا:نه من:اخه تو اتاقاشون نیستن کنیا:حتما رفتن پیش کراششون مارال:کراششون کیه؟؟ کنیا:دینا، جدیدا کراش زدنه رو دینا بدبخت 😂😂من:خدا رحم کنه 😂(مگه بچه هام چشونه که میگین خدا رحم کنه 😶😐) رفتم سمت اتاق دینا در اتاقش رو باز کردم اون سه تا مثل گاو رو تخت ولو بودن دینا بدبخت هم در افق بی خوابی محو شده بود 😂😂😂
از زبان دینا :دلم یک خواب راحت میخواد یک جای نرم و گرم با یک بالشت نرم و یک پتو گرم خدا این سه تا چی بودن انداختی به جون منه بدبخت چرا نزاشتی یک خواب راحت بکنم ای بمیرین روی تخت ای خدا بکشتتون نه این کار خدا نیست کار خودمه خودم باید زنده به گورتون بکنم در همین فکر های انتقام بودم که در اتاقم باز شد بقیه دخترا بودن من:لطفا این گاوهارو ببرین بیرون که من یک خواب راحت بکنم توی خواب خوب و خوش بودم که این سه تا چلغوز از تخت انداختنم پایین جین هو:بلندشو لباساتو عوض کن بیا صبحانه بخور من:اینا رو از اینجا جمع کن بعد مارال :اهای دخترا بلند شین ایسول:چیشده؟؟ من:مرگو چی شده منو از تخت انداختین پایین و خودتون راحت خوابیدین 😡ایسول:خوب کاری کردم 😂😂لنا و باران هم بلند شدن از خواب باران:عه سلام عشقم من:عشقم و کوفت عشقمو مرگ عشقم مرز لنا:چیشده؟؟ مارال:نزاشتین درست بخوابه بخاطر اونه لنا/باران:خدا رحم کنه امروز رو کنیا:ایسول و دینا امروز باید برین برای عکس برداری تا دوساعت دیگه باید سالن باشین من:یا ابلفضل من رفتم اماده بشم بای، دخترا رفتن بیرون منم رفتم حمام اومدم بیرون موهام رو خشک کردم و اتو کشیدم بلوز سفیدم رو با شلوارک مشکیم و بوت ها مشکیم و لباس کاموایی ام پوشیدم گوشیم هم گذاشتم تو جیبم از اتاق اومدم بیرون منو ایسول یک تیپ زدیم رفتیم سر میز جین هو:به به دوقلو های افسانه ای ست کردینه خبریه؟؟ ایسول:مگه باید خبری باشه گلم 💜مارال:نه نه اصلا کلا نه نچ...
من:شکلات داغ منو با کیک بدین بخورم باران:بیا عشقم بیا نوش جان کن لنا:کی گفته عشق تو عه عشق منه باران:نه عشق خودمه ایسول:نه عشق تو نه عشق لنا این قل منه پس مال خودمه باران/لنا:نه 😡کنیا:باز اینا شروع کردن دینا مال هیچکدومتون نیست مال خودشه من:افرین بهت 👍👍من رفتم ایسول میای؟؟
ایسول :اره وایسا من:بای بای ایسول:😐😐😶😶
نویسنده:اسم من دیناست خب میدونید که در رمان قبلی اسم لنا و باران رو هم اوردم درسته باران اسم مورد علاقه منه و لنا اسم دوستمه که تهیونگ بایسش هست منم بایسم شوگاست اخلاق های لنا در رمان دقیقا اخلاق های دوستمه و من اخلاق و رفتار خودمو روی دینا گذاشتم البته یک چیزایی هم به اخلاق و رفتار دینا داخل رمان هم اضافه کردم خب جونم بگه اگه Dina اینو داخل رمان دیدین یعنی منم همون نویسنده گفتم که با دینا داخل رمان قاطیش نکنین باتشکر 💜💜
وجی Dina (وجی برابر با وجدان نویسنده)دوستان خبر بدی دارم متاسفانه نویسنده وقتی داشته رمان مینوشته تصمیم گرفت رمان رو متوقف کنه و دیگه رمانی در کار نیست متاسفام 😞😞 Dina :دوستان این وجی ما زر زیادی میزنه رمان ادامه داره وجی:گوساله چرا میای میرینی وسط احساساتم Dina :گوساله خودتی و خانواده ات بی تربیت ادبت کجا رفته درست صبحت کن بعدشم دیگه زر زر کردی از رمان میندازمت بیرون وجی:غلط کردم بلانسبت تو گوه خوردی Dina :گمشو میخوام ادامه رمان رو بنویسم وجی :👍👍
از زبان ایسول:دیوانه روانی نزاشت شیرموز بخورم الاغ خودش شکلات داغش رو کوفت کرد سگ خدا بگم چیکارت نکنه گوزن پشت سر دینا سوار ون شدم (ایسول:نویسنده نویسنده اهای الاغ خل مغز کجایی؟ Dina:چه مرگته؟؟ ایسول:عه اینجای الاغ Dina:الاغ خودتی بی تربیت ادبت کو 😡ایسول:ادبم نیست گم شده 😂Dina :یک ادبی نشونت بدم که اون سرش ناپیدا باشه ☺😡ایسول:نه نه غلط کردم و تو جای من گوه خوردی 😂😂Dina :مرگ پدرسگ (سرنا دوم 😂)من رفتم بقیه رمان رو بنویسم 😐) بلاخره رسیدیم سالن از ماشین پیاده شدیم با دینا رفتیم داخل خانم اوه اومد پیشمون (مدیر برنامه دخترا) دینا:سلام خانم اوه خانم اوه:سلام چقدر دیر اومدین من:ببخشید دیگه خانم اوه :اشکال نداره حالا هم برین اونجا گریمور هاتون منتظرن بعد از گریم لباس های که باید بپوشین رو بهتون میدن برای عکسای دینا:ممنون خانم اوه:راستی باید با دونفر دیگه عکس بگیرین که اونا داخلن فقط سریع برین چون وقت زیاد نداریم
من:اوکی 👍👍 منو دینا رفتیم داخل مثل اینکه گریمور ها دستشو بند اون دونفر بود (خب صادقانه بگم شما اسم گروه پسرا رو شنیدین ولی نمیشناختی نشون) منو دینا هم رفتیم نشستیم تا کار اون دونفر تمام بشه و ما گریم بکنیم نگاهی به دینا کردم ازش معلوم بود خوابش میاد و به زور بیداره بلند شدم رفتم دوتا قهوه گرفتم اومدم یکی رو دادم به دینا اون یکی خودم خوردم نشستم و با گوشیم مشغول شدم
از زبان دینا:قهوه ای که ایسوس بهم داد رو خوردم خواب از سرم پرید ایسول کنارم داشت با گوشیش کار میکرد منم ازش عکس گرفتم کار گریمور ها تمام شد منو ایسول رفتیم نشستیم روی صندلی نونا(گریمور دینا) :موهاتو رنگ میکنی من:نه نونا:👍👍نونا موهام رو یکم موج دار کرد و شروع کرد به گریم کردن صورتم بعد از اینکه گریم من تمام شد لباس مورد نظرم رو دادن پوشیدم که یکی خورد بهم و تمام قهوه ای که تو دستش بود ریخت رو لباسم من:ببخشید حواستون کجاست؟؟ تمام لباسم خراب شد؟! فرد ناشناس:واقعا معذرت میخوام ببخشید من:اوف دوباره باید برم عوضشون بکنم ای خدا اون از صبح اینم از الان ایسول:چیزی شده؟ خوبی؟ من:نه کجام خوبه اون از صبح شما اینم از الان لباسم و با عصبانیت رفتم لباسم رو عوض کنم (اعصاب معصاب نداری ها 😂)عکس ایسول 👆👆
از زبان شوگا :بعد از عکس برداری قهوه گرفتم که ببرم برای خودم و جانگ کوک توی راه برخورد کردم به یه دختر اونم گفت:حواستون کجاست؟ ازش معذرت خواهی کردم خیلی عصبی بود که یه دختر دیگه اومد بهش گفت حالش خوبه گفته نه و رفت لباسش رو عوض بکنه دختر دومی بهم گفت :معذرت میخوام صبح خوب نخوابید بخاطر اونه من:اشکال نداره 🙂ببخشید شما همون مدلینگ های معروفین دختره :اره من ایسولم و اون دختره هم خواهرم دیناست خیلی عصبی بود از رفتار خودش خبر نداره (تو گفتی و نویسنده باور کرد😐) شوگا :اشکال نداره مقصر من بودم که قهوه رو ریختم رو لباسشون (ای من بمیرم برات نگاه پسرم چقدر مهربونه نویسنده قربونت بشه ❤) ایسول :بازم ببخشید و از پیشمون رفت جانگ کوک اومد پیشم کوکی:دختره اعصاب نداره ها 😂من:نگران نباش اینی که من دیدم حتما تلافی میکنه (با این حرف شوگا موافقم 😂👍) کوکی:تو هم دوبرابر تلافی میکنی نه 😂من:اره کوک:میگم اینا همون مدلینگ معروف نیستن من:اره خودشونن کوکی:پس بقیه اعضاشون من:نمیدونم
کوکی:شنیدم به دو عضو شون میگن دوقلو های افسانه ای فکر کنم اسمشون دینا و ایسول بود (فکر شوگا) پس این دوتا خواهر همون دوقلو های افسانهای هستن ولی اگه دینا تلافی کرد یک اشی براش میپزم 😂😂(منم کمکت میکنم 👍😂😂) عکس شوگا 👆👆
عکس خرگوش مون 💜💜قربونش 💜💜امیدوارم از رمانم خوشتون اومده باشه ادامه اش رو حتما حتما میزارم فقط کامنت یادتون نره و همچنین لایک کنین 💜💜چالش داریم :از کدوم یک دخترا خوشتون میاد؟؟؟ خودتون رو جای کدوم یک از دخترا میزارین؟؟ 💜💜خب یک نکته بگم اینکه شیپ دخترا و پسرا 💜💜جین هو با نامجون 💜مارال با جین 💜کنیا با جی هوپ💜دینا با شوگا💜باران با جیمین💜لنا با وی💜ایسول با کوکی💜بای
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عالی بود 💜💜
راستی آجیم میشی ؟🤗💜
غزل ۱۴
عاالی
ملسی🤧🤧🤧
عالی بود 😍
مرسی
عالی بود لطفا به تست منم سر بزن و نظر بده
چشم حتما