
خب اینم از پارت چهارم داستان😐👐🏻😂امیدوارم خوشتون بیاد ازش:]💕🤸🏻♀️دونت فورگِت تو لایک اند کامنت:}🥛✨
بعد از اون،رسیدیم به هتل.هتل خیلی بزرگ و قشنگی بودش👁👄👁همه تقریبا حواسمون پرت هتل بود که معلم گفت که بریم کلید اتاقامونو بگیریم و لباسامونو عوض کنیم و یکم بچرخیم.بعدش دو ساعت دیگه تو سالن غذاخوری برای ناهار حاضر باشیم.ماهم رفتیم کلید اتاقو بگیریم و بریم سمت اتاق.اتاقمون هم طبقه۶ام بودش.البته واقعا اتاق خوب و تقریبا بزرگی بودش:)
منم رفتم لباسمو عوض کنم.یه شلوار پوشیدم و یه لباس آستین کوتاه.کوک بهم گفت که خیلی قشنگ شدم و این حرفا.کیونگ و تنما هم گفتن که بعد از ما میان. ماهم رفتیم سمت قسمت فضای باغ هتل.باغش خلوت بود و هیچ کدوم از بچه ها اونجا نبودن.من گوشیمو در اوردم و به کوک گفتم که ازم چنتا عکس بگیره.بعد ازم عکس گرفت و همین دیگه•-• ولی تا میخواستیم بریم،کوکی منو یهو گرفت و بهم گفت: خب راستش میساکی میخوام یه چیزیو بهت بگم ولی نمیدونم چجوری بهت بگمش:"] گفتم:بگو،راحت باش در ادامه گفت:خب راستش من... قبل اینکه حرفشو تموم کنه گوشیش زنگ خورد.تنما زنگ زده بود.پرسید:شما دوتا کجا رفتین:/یه ساعته داریم دنبال شما دوتا میگردیم:| جونگ کوک در جوابش گفت:اومدیم سمت باغ هتل. تنما هم گفت که الان میان همونجا. بعد از اون،گوشیو قط کرد و دیگه منتظر تنما و کیونگ شدیم.
(ادامه داستان از زبون کیونگ•-•) بعدش با تنما رفتیم سمت باغ هتل.ولی تا رفتیم جلوتر،دونفر و دیدیم.کوکی و میساکی بودن.انگار کوکی میخواست بهش ی چیزی بگه.به تنما گفتم که حرکت نکنه و اول ببینیم چه خبر شده.تنما هم اوکی داد و از همونجا دیدیم که چیشد.کوکی میساکی رو گرفته بودش•-•با خودم گفتم که نکنه اینا از هم خوششون میاد؟تنما هم گفت که مطمعنه که اینا از هم خوششون میاد و این حرفا^-^بعدش دیگه رفتیم نزدیک تر.اونا هم دیدنمون.ولی چیزی نشد•-•
به میساکی گفتم:دیدیم که کوک تورو گرفت.فک کنم ازت خوشش میاد•-•میساکی هم گفت که اره کوکی بهش گفت که ازش خوشش میاد و دوسش داره🌝✨تنما به شوخی گفت:پس دیگه مطمعنم که دوسال دیگه خبر ازدواجتون میاد:> همه هم خندیدیم و کوکی گفت:نه باو ما کجا اون کجا👐🏻🙂ما فقط باهم دوستیم:)تنما گفت:حالا از من گفتن.یروز بلاخره خبرش میاد🙂😂
بعد پیشنهاد دادم که بریم سمت کافه یه چیز کوچولو بخوریم و نیم ساعت دیگه هم بریم سمت ناهار.کافه توی طبقه دوم هتل بود.رفتیم تو هتل و دیگه چون اسانسورا پر بودن،با پله رفتیم:/همین که داشتیم میرسیدیم،یهو من پام گیر کرد و از پله ها افتادم پایین و پام به باد رفت(یا بهتره بگم شکست!)="|یهو همشون دوییدن سمتم و پرسیدن که حالم خوبه؟یهو چیشد اصن؟منم گفتم تا رسیدم یهو پام به پله گیر کرد و افتاد.بعد هر سه تاشون بلندم کردن و بردنم سمت بخش درمان هتل.دیگه پامو اونجا گچ گرفتم و بزور با پای درد و گچ گرفته،رفتم سمت سالن غذاخوری="\
خب رفقا...اینم پارت چهارم:>✨👐🏻 امیدوارم که ازین پارت هم خوشتون اومده باشه:) اگه میخواید پارت پنجمش هم بنویسم،تو کامنتا بگید:) خب همین دیگه...تا پارت دیگر،بای😐🤝😂
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود خسته نباشی
پارت بعدی رو بزار
تنکیو لاوم:)💕
اوکی حتما🙂✨
عالی ، میساکی داری می.....😂😂😂
😂
ولی لحنت دختر نیست
یا شاید دخترای گلکسی هستی
Idk /=
باو اصن دختر گلکسی کجا من کجا😐😂
اصن دختر گلکسی چیه؟😐😂
من اگه دختر نباشم تو تستام از ایموجیای جینگول پینگول استفاده نمیکنم😐✨😂
و من واقعا هم دختر هستم و پسر نیستم:/😐
مثلا اگه پسر باشم نمیام یه پسر در قالب دختر باشم🦋😐