داستان اهنگ"شاید بهشت"

نویسنده ی این آهنگ(شروین) ترم یک دانشگاه بوده و خب بعد از این که وارد دانشگاه میشه همه ی تصوراتش از باحال بودن دانشگاه بهم میخوره و خب هیچکس اونقد باحال نبوده(دخترا سیبیل داشتن😔😂 پسرا مثبت تر از چیزی که باید بودن) و آره همه+ خود شروین خیلی مثبت بازی در میوردن و خب نمیدونستن میتونن خیلی اوکی تر باشن تا اینکه یه روز سر کلاس روانشناسی شون یه دختر خانومی با مانتو لش مشکی و یه تیپ باحال میاد توی کلاس و حتی سلامم نمی کنه و همونو میخابه و بدون اینکه اجازه بگیره دوستشون با خودش میاره سر کلاس(اصن لازم نیست اجازه بگیری ولی اینا اونموقع ترم یک نمی دونستن) و خب شروین جان با خودش میگه این همونیه که باید یه روز بگیرمش 😔😂😂 و..

اینا یه هم‌دانشگاهی داشتن که کلا اومده بود ازدواج کنه بره 😔😂(و به گفته ی خود شروین همینطور هم شد ترم دو دانشگاه ازدواج کرد) خلاصه اومد شماره ی همه ی بچه تا رو به بهونه ی اینکه میخاد گروه بزنه و جزوه ها رو اونجا بفرستم گرفت و گروه زد ولی خیلی جَو جوی که میخاستن نبود تا اینکه..

پای یکی از رفقای شروین باز میشه به داستان به اسم محمد جعفر😐😂 و خب این جعفره اصن برخلاف اسمش جعفر نبوده!خیلی بچه ی باحالی بوده و گیتار راک می‌زده و اصلا مشنگ نبوده (به گفته ی شروین باحال ترین پسر کلاسشون بوده و برای همین m.j صداش میکردن) و خب این میومده جو گروه رو عوض می‌کرده و از اون جو جزه و کلاس و دانشگاه در میورده با سوالاش البته که یه روز میپرسه فیلم مورد علاقتون چیه و همه میان جواب میدن(و خیلی فیلمای چرت و پرتی و دوس داشتن مثل های اسکول میوزیک) و خب این دختر خانومی که شروین دوسش داشته هم میاد یه فیلمی که حداقل از اونا خیلی باحال تر بوده رو میگه(همینطوری فقط میاد پیام رو میخونه و بدون حرف اضافه نظرش و میگه) و خب شروین به سرش میزنه با دختره راجب فیلم بحث و مخالفت می‌کنه(ولی فیلم و دوست داشته) تا اینکه دعواشون میشه و شروین به بهونه ی آشتی می ره پی وی دختره و باهم آشتی میکنن و مخ طرفو میزنه 😔😂 و..

با دختره دوست میشه!(به گفته ی خودش خیلی شرعی و اوکی بوده دوستیشون) و خب دختره توی تئاتر بازی می‌کرده و شروین هم اونموقع برای تئاتر آهنگ می‌ساخته و اونجا دیگه فهمیدن چقدر به هم میان و این حرفا *پریدن به قسمت آخر رابطه🗿 شروین کلا خیلی آدم غیرتیه و دچار وسواس فکری بوده اونموقع و خب خیلی از اینکه یه روز اون آدم و از دست بده می‌ترسیده و بخاطر غرورش هیچوقت اینو بهش نگفت! و خب خیلی گیرای الکی بهش میداده و واقعا دست خودش نبوده از اینکه از دست بدش بیشتر از هر چیزی می‌ترسیده(توی ویدیو میگه که قبول داره این کارش اصلا خوب نبوده و بخاطر ژنتیک و مرد ایرانی بودنش نیس و اگر توی آمریکا هم به دنیا میومد همینجوری بود و قطعا هر آقا پسری که اینجوریه مشکل روانی داره)آره خلاصه با اون حساس تر شدناش باعث شده بود گند بخوره تو رابطشون و کلا شت بشه و اینا هی باهم قهر کنن آشتی کنان تا اینکه یه روز شروین با ماشینش می‌ره دنبال دختره..

اولش بهشون خیلی خوش میگذره ولی بعداً دوباره این دیوونه بازی‌اش شروع شد و باهم بحث کردن و دختره گفت: من الان میتونستم پیش دوستام توی یه جای بهتر باشم و بخاطر توعه فلان فلان شده پیچوندم اومدم اینجا و اون لحظه حس میکنم غمگین ترین حرفی بود که یکی به شروین گفت (شروین میگه که همیشه خیلی برام مهم بوده که وقتی مسئولیت یه رابطه باهامه براش بهترین رو بسازم و یه زندگی فوق العاده داشته باشه طرف و کلا فکر اینکه دختری که عاشقشه می‌تونه با یکی بهتر از من زندگی بهتری داشته باشه دیوونه می کرده و توی ویدیو هم همون لحظه وقتی به این فکر کرد واقعا معلوم بود که عزابش میده ) دختره رو تا یه جایی که خونه ی دوستش بوده می رسونه و کل راه و تا خونه داشته به حرف دختره فکر می کرده! و خب وقتی می رسه خونه تا عصر می‌خوابه و وقتی بیدار میشه(نمی دونم میدونید یا نه توی زمستون وقتی میخابید و عصر بلند میشید یه جوری خونه تاریکه که انگار کل دنیا رو تاریکی فرا گرفته و حس درد و غمش با اون فضا تلفیق میشه ) و اولین چیزی که به ذهنش میرسه کلمه ی "نشد،نمیشه"س و از اونجایی که قبلا یه ملودی از این آهنگ زده بوده میشینه و یه ورس و یه تیکه از اون آهنگ رو می‌نویسه "نشد بشم اون شازده اون مَرد که یه روز میاد با یه اسب قشنگ می برتت از این شهرِ سرد:)!" و خب یه ذوق غمگینی داره که تونسته یکی از بزرگ ترین درد هاش رو (توی زمان خودش و وقتی که ۱۹,۲۰ سالش بوده)تبدیل کنه به یه اثر هنری و به نظرش موسیقی توی زندگی شبیه به یه معجزه است! معجزه ای که میشه از طریق بزرگ ترین درد هات بهترین اثر هنری خودت رو بسازی:)!