"مفهوم دوستی پارت3"

یونجو سرش را انداخت پایین و از راهروی مدرسه بیرون رفت. دستی روی شانه اش حس کرد و رویش را برگرداند. ناهیون پرسید:"چرا افسرده ای؟ یونگی بدتر شده؟" یونجو اخم کرد و به دروغ گفت:"یونگی خوب شده" ناهیون پاسخ داد:"عه؟ بسلامتی. از سویون شنیدم میگفت  جی‌یونگ و دراکو رو باهم دیده. عجیبه نه؟ همه عالم میدونن دراکو سویونو دوست داره بجز سویون. چرا باید با جی‌یونگ بگرده؟" یونجو میگوید:"آریانه و هانا چیزی میدونن؟" ناهیون میخندد:"ما هشتمیای معروف مدرسه ایم که آمار همه رو داریم. من بهشون نگفتم ولی شاید از یجای دیگه شنیده باشن." یونجو چشمانش را ریز میکند:" شرط میبندم یه شایعه‌س"

جه‌هوا تند تند راه میرفت که محکم به می‌سو خورد. می‌سو خم شد تا جه‌هوا را بهتر ببیند:"داشتی میومدی با یوری دیدمت. میدونی که یوری منو دوست داره نه؟" جه‌هوا سرش را پایین می اندازد:" یوری کسیو دوست نداره." می‌سو یکه میخورد. دلش نمیخواست کسی دروغش را به رویش بیاورد. آرام به شانه ی جه‌هوا میزند:"عه؟ نکنه از یوری خوشت اومده؟ فقط بخاطر اینکه دلش سوخت و کمکت کرد؟ دلتو خوش نکن. اون به من اعتراف کرده." حاضر بود هر دروغی بگوید تا نگذارد کسی نزدیک یوری شود. جه هوا گفت:"من دوستِ یوریم. باشه. موفق باشی." میخواست برود که می‌سو سقلمه ای به او زد:"آره فقط دوستشی و تاآخر همینجوری میمونی. فهمیدی؟" جه‌هوا در لحظه ی آخر گفت:"تو هم مثل خواهرتی." و تند تند از می‌سو دور شد و محل جواب دادن نداد.

می‌سو؛ یوری؛ یجی و چندتا دانش آموز هشتمی و نهمی باهم مشغول جرعت و حقیقت بودند. نوبت یوری بود. او جرعت را انتخاب کرد. یوری؛ دم گوش یجی چیزی گفت و او سرخ شد؛ اما بلند شد و به سمت سئوهیون رفت. جلوی او زانو زد و لبخند ملیحی زد. سئوهیون یک ابرویش را بالا برد:"چیکار میکنی؟" یجی با لبخند گفت:"دوستت دارم" سئوهیون لبخندی ساده زد:" منم دوستت دارم خب" یجی لبش را گاز گرفت و نیم نگاهی به یوری و می‌سو کرد که از پشت اورا تشویق میکردند. یجی گفت:"نه بعنوان یه دوست" [پ‌ن: بچها بعنوان جرعت به یجی گفتن بره به سئوهیون اینو بگه سوءتفاهم نشه😂🤌]

می‌چا به سمت دراکو دوید:" هی؛ شنیدی هشتمیا چی میگن؟" میزند زیر خنده:" اونا میگن یئوریونگ واسه من قلدری میکرده! کلا برعکس متوجه شدن. فکر کن اگه واقعی بود! من اصلا به اون همچین اجازه ای نمیدادم!"