6 اسلاید صحیح/غلط توسط: شکلات 🍫 انتشار: 4 سال پیش 18 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ادامه داستان زندگی امی
سلام کیوتا لایک کنید و کامنت بزارید
شکه شدم چی زی برای گفتن نداشتم بعد مادرش گفت
الان فکراتو بکن هرموقع تصمیمتو گرفتی بهم بگو نیازی به عجله نیست.
بعد گفتم من نمی تونم باید فکر کنم
بعد از میز نهار پاشدم و رفتم تو آشپزخونه
گیلبرت به مادرش گفت دیدی اون منو نمی خواد بهش فشار نیار
بعد با هم میزو جمع کردیم من رفتم توی اتاقم و به گیلبرت فکر کردم بعد رفتم دم در اتاقش در زدم گفت بیا تو رفتم داخل بعد پاشد امد پیشم دم در گفتم میشه بگی چطوری منو پیدا کردی
گیلبرت :من دیدم نامزدت با عصبانت و نگاهی پراز ترس امد شرکت بعد به دکتر زنگ زد دکتر ایکیسون پدره نامزدت بود شرکت پدرت
بعد بهش مشکوک شدم بعد وقتی دید پدرش جواب نمیده برگشت پیشت
منم تعقیبش کردم اثر انگشتارو پاک کردو بعد رفت بعداز اینکه رفت منم تورو اوردمت اینجا 2هفته بی هوش بودی چشاتو باز نمیکردی
الان دیگه بهتری
امی:اره بهترم
مادرت امروز ازم گیلبرت :چیزی نگو میدونم نمیشه تو هنوز اما ده نیستی منو یادت نمیاد دوسم نداری اجباری که نیست
بعد گفتم یعنی منو نمیخوای گیلبرت گفت که دوسم داره منم گفتم پیشنهاد مادرتو قبول میکنم.
بعد نگام کردو گفت راس میگی گفتم اره
گفت بیشتر فکر کن گفتم نیازی نیست بعد بغلم کردو گفت امی من دوست دارم
بعد از جیبش یه کیف پول و یه گوشی دراورد گفت من اینارو برای تو خریدم گفتم ممنونم
یه هفته گذشت
صبح از خواب بیدار شدم رفتم تو آشپزخونه دلم شیرینی خواست لباسامو پوشیدمو رفتم بازار خرید کردمو توراه برگشت یادم امد کیلیدارو یادم رفته بعد دم در نگهبان داشتیم به نگهبان گفتم درو برام باز کنه درو باز کرد رفتم داخل بعد لیلیا خانوم گفت گیلبرت خیلی وقته که رفته تو کجا بودی گفتم رفته بودم بازار بعد باهم شیرینی بختیم رفتم برای نگهبان شیرینی ببرم
نگهبان شیرینیو بردو گفت برای آقای دکتر هم ببرید گفتم نمیدونم محل کارش کجاست گفت بیا بپرتو ماشین میرسونمت
گفتم باشه لباسامو عوض کردم و رفتیم از ماشین پیاده شدمو رفتم واخل متب بعد گفت این اتاق کارشه دیدم مونشی نیست بعد در اتاقو زدم کسی چیزی نگفت درو باز کردمو رفتم داخل دیدم منشی و گیلبرت داشتن حرف میزدن منشی به گیلبرت گفت اقای دکتر بعد امد جلو تر گفت گیلبرت من دوست دارم برات میمیرم بعدیلبرت گفت خودم فهمیده بود بعد درو بستمو
باچشمی پراز اشک امدم بیرون ظرف شیرینیو شکستم بعد گیلبرت امدو منو دید بعد گفت تو اینجا چیکار میکنی گفتم امدم برات شیرینی بیارم اما کوفت بخوری توهم با اون هیچ فرقی نداری دیگه نمی خوام ببینمت از اونجارفتم نگهبانو گیلبرت دعواشون شدو گفتم گیلبرت ولش کن ولش کن و باچشمی پر از اشک گفتم.
دیگه همه چیز تموم شدو دویدم بعد امد دنبالمو دستمو گرفت دستمو کشیدمو رفتم که یدفه پلیس امد نگهبان شکایت کردو گیلبرتو بردن بازداشگاه هی میگفت اشتباه برداشت نکن عزیزم و داد میزد رفتم خونه واسایلامو برداشتمو رفتم بعد به دکتر زنگ زدم و گفتم گیلبرت بازداشتگاه هستش
سوار اتوبوس شدمو هوا بارونی شد بعداز اتوبوس پیاده شدمو شروع کردم به قدم زدن یه چتر خریدمو به راهم ادامه دام
پاهام سست و بی توان شدنو وست خیابون نشستمو گریه کردم
خداحافظ
منتظر پارت بعدی باشید
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
عــالــی بــود بعدی 👏
💕❤️
لطفا لایک کنید پارت بعدی رو مینویسم و برای شما در تستچی قرار میدم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️