
این پارت ۲ عشق با طمع عذاب (تهیونگ) هست . امیدوارم لذت ببرید

ازش ترسیدم . به زور از روی پاش بلند شدم و رفتم به سمت درب حتی باهاش خداحافظی هم نکردم . منظورش چی بود که صدات و کسی نمیشنوه!؟ احساس میکردم راهی که اومدم طولانی تر شده بود ، سرم گیج میرفت درب اتاقمو دیدم و رفتم داخل اتاقم سرگیجم قطع شد اما مثل اینا که کوه کندن افتادم رو زمین و خوابم برد ا.ت : وایییبییی نههههههه تمرینم و جا موندمممممممممم بدو بدو رفتم سر کلاس خداروشکر ۳۰ دقیقه دیگه مونده بود ای بابا این تهیونگم که اینجاس😐 بعد از تمرین رقص خواستم خداحافظی کنم ولی تهیونگ دستم و گرفت تهیونگ : کجا کجا ا.ت : چی میخوای ، چرا دست از سرم بر نمیداری تهیونگ : تو خودت دیر اومدی حالا باید تنبیه بشی اا.ت : تروجان مادرت به پی دی نیم نگو تهیونگ : 😏 خب از اونجایی که یه مدت کوتاهی منجیر بودم تنبیهتو خوب میدونم . . فکر کنم باید ...... ا.ت : وایسا هرچی تو بگی ولی چیزی به هیچکس نگو تهیونگ : بیا با هم بریم پاساژ ا.ت : هه اینکه عین اب خوردنه تهیونگ : ولی هرچی برداشتم و تو حساب میکنی ا.ت : 😐🙄
ای خدا لعنتت کنه ا.ت : تو که استایلیست داری ! اخه اون لباسا به چه دردت میخوره تهیونگ : سکوت در پاساژ تقریبا نزدیک ۳۰ تا لباس و شلوار برداشت ( منم ببر 😂 ) با خودم گفتم ارزونن کم میشه ولی وقتی رفتم حساب کنم 😭 شد ۳۰ میلیون دیگه حساب کردم ( خاک تو سرت😐) خواستیم از پاساژ بیایم بیرون که برق رفت . دیگه خیلی اعصبانی بودم و کنترل خودمو از دست دادم سریع رفتم از پاساژ بیرونو اومدم کمپانی نیومده پی دی نیم و جلوم دیدیم پی دی نیم : کدوم گوری بودی؟ ا.ت : از تهیونگ بپرس 😡 رفتم تو اتاقمو درب و محکم بستم تو اتاق هی به تهیونگ فوش میدادم ( لعنت بهت😐)
شب شد قرار بود برای شام بریم سالن . یک شومیز سفید و با یه دامن کوتاه مشکی پوشدم به نظرم خیلی کوتاه بود . ولی خب دیگه دامن مشکی نداشتم باید میرفتم میخریدم . اومدم پایین با تمام قدرتم سعی میکردم به تهیونگ نگاه نکنم . پسره ی عوضی . شامم که تموم شد خواستم برم دستشویی که چند نفر جولومو گرفتن منجیر ها بودن کت و کلفتم بودن من که از پس اینا بر نمی اومدم . تو ذهنم به خودم فوش میدادم با تمام قدرتم به سمت سالن دویدم ولی گرفتنم . لعنت به کفشای پاشنه بلند ( بچم الان تو فکره چرا کفش پاشنه بلند پوشیده😂)یه لحظه دیگه دست یکیشونو دور دهنم حس نکردم برگشتم نگاه کنم دیدم تهیونگ داره به قصد کشت میزنتشون . وقتی کارش تموم شد بهم نگاه کرد و گفت : امروز بهت راحت گرفتم پرو شدی . امیدوارم دیگه دور و ورم پیدات نشه ا.ت : هی تو نجاتم دادی اصلا به من چه . پسره ی عوضی 😡( این جای تشکره! 😐) تهیونگ : سکوت و رفتن
رفتم تو اتاقن چند روزی بود با لونا حرف نزده بودم . میخواستم برم به اتاقش که نزاشتن برا همین بهش زنگ زدم و ماجرا رو گفتم . لونا : وای . تو چقدر احمقی اگه من جات بودم............................................... تلفنو بعد صحبتم قطع کردم رفتم دوش بگیرم که دوباره صدای خوندنشو شنیدم تازه دیشبو یادم افتاد . نمیخواستم دیگه قیافشو ببینم ولی صداش...... 💕 صبح که بلند شدم پی دی نیم بهم گفت باید با سرگروهمون یعنی همون تهیونگ مزخرف برم برای خرید بادکنک و کیک و.... 😐اخه مردک صبح زود تولد کیه ؟ بعد مگه شما منجیر ندارییننن بعد چرا با تهیونگگگگ چه صبح مزخرفیی
راه افتادیم رفتیم پاساژ بودن در این پاساژ منو یاد خاطرات مزخرف دیروز مینداخت 😩 یه خورده شک کردم بسته باشه یا نه اخه درش نیمه باز بود رفتیم داخل یهو در بسته شد با تعجب نگاه به در کردم 🙄😣 تهیونگ تو این وضعیتم سرد بود فکر کنم گیر افتادیم تهیونگ رفتو نشست رو صندلی ا.ت : اصلا برات مهم نیست که گیر افتادیم!؟ تهیونگ : سکوت هوا داشت سرد و سردتر میشد اخه لعنتی کی وسط زمستون کولر پاساژ و روشن میزاره😐
هوا سر بود به سختی خودمو جمع میکردم که یهو افتادم رو زمین تهیونگ بلندم کرد و کتشو بهم داد . حداقل حالا فهمیده بودم این پسره ی عوضی همیشه عوضی نیست تازه یادم افتاد گوشیم همرامه زنگ زدم به پی دی نیم پی دی نیم : کجاییید ؟ ا.ت : رئیس ما توو پاسساژ گیر افتاااددیم پی دی نیم : چنند تا منجیر میفرستم سریع دیر متوجه شده بودم دستم توی دست تهیونگه و سرم رو شونه هاش😍🙄
وقتی نجات پیدا کردیم بگشتیم به کمپانی از پی دی نیم عذر خواهی کردیم و رفتیم اتاق هامون تهیونگ : من دست اونو گرفتم🤦♂️ولی دستش حس خوبی بهم میداد ا.ت : چرا انرژی منفی همیشه گی نبود کنارش ؟ ذهنم مشغول بود که یکی از منجیر ها گفت امشب یه جشن کوچولو داریم لطفا ساعت ۸ تشریف بیارید داخل سالن اصلی ا.ت: جشن کیه ؟ منجیر : جشن مال ایدل ها هستش جشن سالانه است داخل این جشن کسایی که زوج دارن باهمن کسایی که ندارند هم میتونن با دوستاشون باشند یا به کسایی که دوسشون دارن اعتراف کنند 😍 چقدر مسخره😬🤯 یه پیراهن صورتی اکلیلی پوشیدم و مو هامو درست کردم یه خورده هم ارایش کردم رفتم به سالن الان دیگه یاعت ۸:۳۰ بود و همه اومده بودن هر اعترافی میدیدم حالم بهم میخورد 😬😐 داشتیم با لونا حرف میزدیم که یکی از پسرای کمپانی اومد جلومو بهم اعتراف کرد تو شک بودم که چی بگم چشمم افتاد به تهیونگ که دخترا همشون کنارش نشسته بودن عوضی دختر باز. داشت با عصبانیت بهم نگاه میکرد مطمئنم این عصبانیت به خاطر اعتراف این پسر نبود احتمالا نمیخواست بین دخترا باشه اعترافشو رد کردم و رفتم سمت تهیونگ صدامو صاف کردم و بهش گفتم اهای دختر باز بیا پی دی نیم کارت داره . دخترا یه جوری بهم نگاه میکردن که اگه یه جشن نبود باید فاتحمو میخوندم . تهیونگ رفت پیش پی دی نیم وقتی دید پی دی نیم کارش نداره اومد کنارم تهیونگ : میخواستی از کنار دخترا پا شم؟ ا.ت : تو خودت اینو میخواستی مچمو گرفت و بردم اونطرف سالن که هیچکس نبود تهیونگ : پس تو جاشونو پر میکنی برام
دوستان این پارت هم به پایان رسید💕❤
لطفا حمایت کنید ❤
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلییییی قشنگه
داستان منم بنگر😇
خیلی فیکتو دوست دارم
داستان منم بنگر😇
محشر بود لاولی .
تروخدااااا پارت بعدی رو بزااااررررررررر خیلیییی عالیهههه 😍😍😍😍😍😍😍😭😭😭😭😭
آخه چند روز گزاشتیش تو بررسی 😐
چرا اینقدر دیر اومد 😡 😡
الان دیگه سکته ناقص میکنم 😬😬😠
پارت بعد تو برسیه؟عالی بود لاوم:)😍😍😍
بله عزیزم مرسی🌹❤
بسی عالیییی😁😁😁😁
پارت بعدیییی😁😁😁😁
عالیییییییییییییییی بودددددد پارت بعدی 😢 😘💙
این پارت بعد چقدر دیر اومد 😡😡
چند روز گزاشتیش توی بررسی 😐؟