پارت دوازدهم:) ناظر عزیز ممنون میشم منتشر کنی:)☺
مامان نگران بهم نگاهی انداخت و گفت : خوبی؟ اورانوس : لبخندی زدم آره چطور مگه؟! خودمو روی مبل انداختم که مامان گفت : میدونم هنوز بهش فکر میکنی! اورانوس : به کسی که دیگه وجود نداره؟! پوزخندی زدم و چشمامو روی هم گذاشتم که مامان با صدای بلند تری گفت : دراکو هنوزم ممکنه تبدیل بشه به همون دراکوی اول! اورانوس : هوم...وقتی که دیگه احساسات من از بین رفته باشه نه؟! مامان میخوام برم بیرون، یکم حال و هوام عوض شه مامان لبخندی زد و سری به نشونه تایید تکون داد، از روی مبل بلند شدم و وارد اتاقم شدم و رفتم سمت کمد لباس از پنجره نگاهی به بیرون انداختم بعد از مدتها خورشید از پشت ابر ها خودشو نشون داده بود لبخندی روی لبم نقش بست نگاهم سمت کمد کشیده شد، یه پیرهن سفید که با گل های ریز صورتی تزیین شده بود و تا روی زانوم میرسید پوشیدم شونه رو روی موهام کشیدم و لبخندی زدم و ادکلن خنکی زدم و از اتاق خارج شدم مامان با لحن ذوق زده ای گفت : خیلی این لباس بهت میاد اورانوس : لبخندی زدم دوسش دارم، از خونه خارج شدم نور آفتاب حس خیلی خوبی بهم میداد میخواستم برم جایی که هیچ آدمی نباشه! یکم آرامش میخوام و حالا این آرامش و فقط توی تنهایی میتونم پیدا کنم! با یادآوری اون جنگل لبخند عمیقی روی لبم نقش بست و قدم هامو تند تر کردم...
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
منتظر پارت آخر باشین:)
ولی این نمی تونه پایان ماجرا باشه 💔
پایان نیست!:)
می دونم ولی.... 🌚🖤
:))
عالییی بوددد ولی اگه اورانوس بمیره چیی این دوتا مال همن نه دشمنن:))) 🖤🐍💚🫀🫂🥺🥲
مرسیی عزیزمم:)💙 نباید دشمن میشدن نه؟:)
اوهوم :))) 🥲🥺
چرا تو موقع حساس تموم میکنید
این بخشی از اخلاق منه قشنگم🗿😂💙
چی؟؟؟؟؟؟؟؟ 😮
پارت بعددددددد🌚🖤
😅:) دیگه پارت بعد و حقیقتا نمیدونم کی مینویسم
می دونم درسا واقعا خیلی زیاده 😞👌🏻
ولی هر وقت تونستی بنویس 🖤
چشم🌚💙🗿
ناظرش بودم ❤️😘
مرسیی قشنگمم💙😊