بعد مدت ها با پارت 4 برگشتم
خو سلام من پیترم یه پسر 22ساله با قد ۱۸۰ و وزن ۶۵ با موهای سیاه و چشای آبی و پوست کرمی روشن ( گفته بودم پارت قبلی اشناتون میکنم نشد) من زندگی ادی در شهر توکیو داشتم که با هم خونم مایکل (دوست صمیمی) زندگی خوبی داشتیم هردومون تو یه شرکت کار میکردیم در آمد خوبی داشتیم ساعت کاریشما از ساعت ده صبح تا ۷ شب بود ولی هر از گاهی هم مجبور میشدیم زود تر بریم سر کار بعد از اونم با اکیپمون میرفتیم گردش راستی فک نکنید که از اون بچه پولدارها بودیم من قبلاً تو یه روستا زندگی میکردم که خونوادم هنوزم اونجان و زندگی معمولی داشتیم که یه پیشنهاد زندگیمو عوض کرد
صبح (قبل از وقوع زمانی که تو روستا بودم) بازم روز عادی بود از خواب پا شدمو دستور صورتمو شستم و زدم بیرون با کیفو حال بیرونو مینگرستیم که یادم اومد من یه درخواست کار به یه شرکت بزرگ داده بودم رفتم سراغ گوشی و بعد ایمیل جواب داده بودن شرکت : پیتر یگر ( : عزیز ما در خواست شما را می پذیریم . هنوز باورم نمیشد از جام پریدم وسایلامو جمع کردم و با خونوادم خدا حافظی کردمو را افتادم به سمت خونه مایکل کامادو که نرسیده زنگ زد مایکل : جواب دادن من: آماده شو داریم میریم (قرار واسه همین روز بود) مایکل : جلوتم گوشی و قطع کردمو رفتیم سراغ راه آهن و سوار قطار شدیم بعد از سفری طولانی به تکیه رسیدیم و یه اتاق اجاره کردیم و رفتیم شرکت کار آنقدرها هم سختی نبود
بعد از دو سال خوب سر و سامون گرفتیم یه خونه و دو تا ماشین خریدیمو یه زندگی ساده رو شروع کردیم ( و رسیدم به یه روز قبل از وقوع) از شرکت تازه خارج شده بودیم از سوپر مارکت کنار شرکت کلی خوراکی خریدیم آخه امروز روز خاص ( فردا بیکاریم ) بود تو راه اتفاقات عجیبی می افتاد تو سه جا دعوا شده بود و پنج جا هم تصادف رسیدم به آپارتمان وارد شدیم از پله ها بالا میرفتیم که صدای جیغو دادو بیداد شنیدیم که از طبقه سوم می اومد دوان دوان رفتیم سراغ صدا دو مرد مثل دیو.و.نه ها همدیگه رو میزدند بدن یکیشون خ.و.ن.ی بود ولی باز هم اون یکی دست بردار نبود شد به زور هم شده نمیشد از هم جداشون کرد مایکل عصبانی شد و اونی بدنش سالم بودو با یه فن مشتی بیهوش کرد ( مایکل بکس کار کرده ) منم رفتم سراغ پسره حالش خیلی بد بود نفس ن.م.ی.ک.ش.ی.د زنگ زدم آمبولانس مایکل حال خوبی نداشت گفتم حالت خوبه مایکل: ع.و.ض.ی دستمو گ.ا.ز گرفت همین جوری مونده بودیم که یه زن از طبقه پنجم ا.ف.ت.ا.د پایین و به همراهش یه مرد هم ا.ف.ت.ا.د ولی خودشو بالا کشید
در یه چشم به هم زدن پرید رو مایکل ولی با سختی تمام پرتش کردیم پایین دیگه ت.ر.س.ن.ا.ک شده بود بدو بدو رفتیم سراغ در همین که درو باز کردیم یه معلوم نبود زنده یا مرده بهمون حمله کرد مایکل که بدنساز بود قدرتش به اون نمیرسید گلوی مایکل و گ.ا.ز گرفت چوب بیسبالو برداشتم و شروع کردم به زدن سره ز.ا.م.ب.ی از وضع مایکل معلوم بود که م.ر.د.ه آخه گلوشو ک.ن.د.ه بود نمیدونستم دارم چی کار میکنم چشامو خ.و.ن گرفته بود زامبیه پرید روم و دستمو گ.ا.ز گرفت وزنه خیلی سنگینی داشت ولی نمیدونم چجوری انگار قدرتم چند برابر مایکل شده بود چوبو برداشتم کوبیدم رو سره موجوده و شروع کردم به داد زدنو زدن به سر زامبی بعد چند دقیقه ای که مطمئن شدم مرده از خستگی افتادم زمین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامههههه
ادامه ادامه
بعد ماه ها به دست تو منتشر شد
ممنون