درسته که خودم نساختمش ولی ....
*فصل یک *
*کاش خاطره ها باز گردند *
《 کتونی هات رو بپوش . 》جونا، برادرم ،زیر پتو قایم ، میشود .《 وای نه اِیبی ! باز شروع کردی ؟ نصفه شبه ها ! 》
میگویم :《 بعله بعله ، دوباره شروع کردم . بعدشم ، هنوز نصفه شب نشده ؛ سه دقیقه وقت داریم .》
《 ولی من دلم نمی خواد دوباره یواشکی بریم تو زیر زمین . میخوام بخوابم .》
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
داستانتش واقعا خوبه 🌝💛
ارهه
من کتاب رو دارم و خوندم اسمش قصه ها عوض میشوند بود
ولی خیلی خوبه داری مینویسیش چون خیلی ها نخوندن
مرسی مممنونن
ععععاااالی پارت بعدددددی
حتما میزارمم
هورااا
عااالی
مرسی