داستان راپونزل و موهای جادویی قسمت دوم

آن شب مرد تصمیمش را گرفت و مخفیانه وارد باغ گاتل شد.

مقداری کاهو برداشت و سریع به خانه برگشت و برای همسرش سالاد درست کرد.

زن آنرا خورد و حالش بهتر شد اما عجیب بود که مدام هوسش برای خوردن کاهو بیشتر میشد!

مرد شب دوم باز هم اینکار را تکرار کرد اما شب سوم توسط گاتل به دام افتاد!

گاتل بیرحم با عصبانیت سر مرد فریاد زد: «تو چطور جرات کردی سبزی های راپونزل (همون کاهوها منظورش بود) مرا بچینی؟»

مرد تمام ماجرا را برای گاتل تعریف کرد. گاتل نرم شد و گفت: «تو می توانی هر چقدر که دلت میخواهد از راپونزل (کاهوی وحشی) بچینی و برای همسرت ببری اما یک شرطی دارد. به این شرط که بعد از تولد دخترتان اورا به من بدهید».

مرد بيچاره که میدانست حال همسرش خوب نیست به ناچار این شرط را پذیرفت.

وقتی شب تولد نوزاد به پایان رسید نیمه شب گاتل وارد خانه آنها شد و نوزاد را دزدید! و با خود بجای دوری برد.

گاتل نوزاد را به یک کلبه دور افتاده ای برد و نام او را «راپونزل» گذاشت.

خب. این از پایان قسمت دوم. قسمت سوم هم انشالله در آینده ای بسیار نزدیک میذارم! فعلا بای👋.