فصل چهارم:
(الی)
وقتی الی از مدرسه به خانه برمیگردد،مثل همیشه پر انرژی نیست!با دیدن مادرش که دارد مطالعه می کند،زیر لبی سلام میکند.خانم کیس نگاهش را از کتاب می گیرد و به الی می دوزد:
«سلام الی .حالت چطوره؟مدرسه خوب بود؟»
الی کلمات نامفهومی را زیر لب زمزمه می کنید.
این حجم از کم حوصلگی از الی بعید است.خانم کیس،از جا بلند می شود و به طرف او می رود.با نگرانی می پرسد:«چسزی شده الی؟»
الی لب هایش را جمع می کند. در واقع نامش «الارا»است .اما به خاطر ندارد کسی به جز مادربزرگ پیر و مقرراتی اش او را به این نام صدا کرده باشد.
همه از کودکی به او«الی» می گویند.
با ناراحتی می گوید:«بتسی!»
مادرش می گوید:«صبز کن ببینم!بتسی کیه؟اهان!نکنه منظورت نوه ی خانم بلکه؟»
الی با تکان دادن سرش تایید می کند.
خانم کیس می پرسد:«چه اتفاقی افتاده؟باهم دعواتون شده؟»
الی آب دهانش را قورت میدهد.از اینکه می خواهد راز بتسی را فاش کند،عذاب وجدان دارد.اما باید موضوع را به مادرش بگوید.
«بتسی بهم گفت... پدر و مادرش از هم طلاق گرفتند.اونا توی یه شهر دیگه زندگی میکنند.بتسی از این موضوع رنج می بره چون بقیه اذیتش می کند.دلم خیلی برای اون می سوزه!»
خانم کیس می گوید:«اوه دختر بیچاره!میدونم چی میگی.یادمه وقتی همسن تو بودن،دوستی داشتم که پدر و مادرش از هم طلاق گرفته بودند .اکثر بچه ها،از اون فاصله می گرفتند.چون بچه ی طلاق بود!به نظرم این رفتار نادرستیه!یعنی...قطعا کار نادرستیه! چون تقصیر بتسی نیست که پدر و مادرش از هم طلاق گرفتند!»
الی را در آغوش می گیرد و موهای سیاهش را نوازش می کند.
سپس ادامه میدهد:«میدونم تو دختر خیلی مهربونی هستی،اما نباید اینقدر خودتو ناراحت کنی!فقط سعی کن باهاش مهربون باشی و بهش کمک کنی!»
لبخند همیشگی آلی به لب هایش بر می گردد و می گوید:«حق با توعه مامان!»
خانم کیس هم لبخند می زند و می گوید:«اوه راستی!یادم رفت بهت بگم.»
الی به لب های مادرش چشم می دوزد.
خانم کیس با کمی مکث میگوید:«مادربزرگت تا چند روز دیگه میاد پیش ما!»
نظرات بازدیدکنندگان (0)