8 اسلاید صحیح/غلط توسط: Nightmare انتشار: 12 ماه پیش 30 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
........فقط معذرت این روزا نمی تونم تست بزارم هزار تا بد گایز معذرت
دریم: برادر نه!!
این صدای گریه و ناله های دریم بود ک ب گوش می رسید و در حال دیدن ک.شته شدن دوستاش بود.دریم روی زمین افتاده بود و گریه میکرد،تا وقتی ک نایتمر از راه رسید،دریم: چرا اون کار رو ک.کردی؟
نایتمر: چرا گریه میکنی؟ اونا چیزی ک حقشون بود سرشون اومد. دریم گریه میکرد و صدای خنده های شیطانی برادرش رو می شنید...
سال ها گذشت و دشمنی بین این دو برادر حکمرانی میکرد . انرژی و حس های منفی چیزایی بودن ک نایتمر رو قوی تر میکرد و احساسات مثبت اون ضعیف میکرد.دریم از اینکه دیگه برادری نداشت کمی افسرده و عصبی بود،دلش میخواست اون پیشش برگرده.دریم عکسی ک در بچگی انداخته بودند نگاه و اشک می ریخت و خدا خدا میکرد ک نایتمر ب حالت اولش برگرده و بره پیش دریم. صدای گریه های دریم بلند و بلند تر شد،تا جایی ک اینک نگرانش شد...در اتاق رو باز کردو با کمی اضطراب ب دریم گفت:تو.تو حالت خوبه؟من کمی نگرانتم.
دریم اشکاشو پاک کرد و گفت: چیزی نیست ف.فقط...
_فقط چی؟ اون عکیه کیه؟
_این عکسه منو برادرمه.
_تا حالا ندیدمش.
_چرا دیدی!
_ خوب اون کیه؟
_ نایتمر....اون برادرمه ...برادر بزرگم
_نا.نایتمر؟ اون اصلا شبیه تو نیست.
_ می دونم ولی توی این عکس شبیه منه درسته؟
_اره یعنی تغییر حالت داده؟_ اره میخوای داستانمونو بشنوی؟
_ بدم نمیاد خب بگو.
دریم: داستان از جایی شروع شدک منو نایتمر متولد شدیم،منو اون اولشو تنها بودیم ما از ی درخت مقدس ب نام درخت احساسات مراقبت می کردیم ک دو ثمره ی متفاوت داشت من از طرف سیب های طلایی مراقبت می کردم ک احساسات شادی و احساس مثبت رو داشتن و نایتمر از طرف سیب های مشکی ک احساسات منفی داشتند.روی همین مورد کم کم تمدن ها شکل گرفتند و کم کم اونجا پر از شهروند شد... اینک: وایستا وایستا یعنی طرف خوب و بد؟ دریم : تقریبا. خب داشتم می گفتم من کم کم با اهالی روستا ارتباط گرفتم بامن دوست شدن اما نایتمر متفاوت بود اون مثل من با بقیه بازی نمی کرد و ارتباط نمی گرفت اون خیلی منزوی بود اون فقط زیر درخت کتاب میخوند و تنها بود و بعد از مدتی زیادی فهمیدم زمانی ک من نیستم اونا ب نایتمر صدمه میزننو مسخرش می کنن
من چند بار جلوشونو رو گرفتم و ازشون خواهش کردم ک باهاش کاری نداشته باشند ولی اثر نداشت ، نایتمر خیلی بدتر شد احساس می کرد همه میخوان
بهش اسیب بزنن اون حتی از من هم دوری می کرد! من نمی دونستم چیکار کنم ولی یک روز نایتمر صبرش تموم شد و می خواست ب بقیه نشون بده ک میتونه مثل من خوب باشه و از طرف سیب های طلایی مراقبت کنه اون دستش رو ب سیب ها زد و همه ی اونها سیاه شدن و اسموت تیره شد همه ترسیده بودند من برای کمک ب شهر رفته بودم و سریع خودم رو ب نایتمر رسوندم اونم ترسیده بود ، مردم هم اونجا بودند و نایتمر رو هیولا خطاب می کردند چون درخت احساسات رو نابود کرده بود ،
بقیه یا بزار اینجوری بگم همه می خواستن بک.شنش(شما ها غلط خوردین)من ترسیده بدم نمی دونستم باید چیکار کنم ولی صدایی از طرف سیب های سیاه ب نایتمر میگفت: قوی تر شو! اگه تمام سیب های سیه رو بخوری قدرت مقابله رو بدست میاری . نایتمر بشدت از مرگش ترسیده بود و شروع کرد ب خوردن سیب های سیاه.اینک: اون همه سیب؟ ها ها ها چ.چجوری وقت کرد اون همرو بخوره ؟ ها ها ها ( زهرمار) دریم: اینکککک! این ی داستان مسخره نیست!!!
_ شرمنده
_ خوب میگفتم، بعد از اینکه نایتمر همه ی سیبارو خورد از بدنش ی انرژی منفی زد بیرون مایعی ک بدنش نمی تونست انرژی رو نگهداره بعد از تبدیل مردم ک هیولایی ک جلوشون واستاده بود خیره بودن انقدر ترسیده بودن(ر.ی.د.ه.بودن ب خودشون) ک نمی تونستند کاری کنن نایتمر باید حرکت یا بیشتر با شاخکاش اونارو کشت من برای مواقع اضطراری ی سیب داشتم و اون زد درختو نابود کرد شاید سیب تنها امیدمون برای درست شدن اوضاع بود ، من گریه میکردم و صداش میزدم ولی تا ب خودم اومدم دیدم نایتمر داره میاد سمت من بهم گفت: سیبو بده ب من. و با شاخکی ک از کمرش بیرون زده بود گردنمو گرفت و من احساس کردم ک سیب داره ب من منتقل میشه
من دیگه می تونستم احساسات بد و خوب حس کنم و این داستان ما بود .
_ اممم یکم ناراحت کننده بود .
_ اره،و.ولی من باید اونو نابود با سیب رو از زیر زبونش بیرون بکشمولی نمی دونم چجوری
_ هیمم شاید زیر لباسشه
_ چی ؟ داری شوخی میکنی؟
_ها نه من شوخی نمیکنم یبار وقتی خوابه لباسشو بده بالا (چ ز.ری زدی؟)
_ خفه شو اینک تمومش کن
_ من فقط میخواستم کمکت...
_ ن اینک نمیخوام کمکم کنی لطفا برو بیرون خواهش میکنم
اینک رفت و سعی کرد یجوری ب دریم کمک کنه اما نمیدونست چطوری .اینک: ای کاش میتونستم کمکش کنم اون ب کمک منو بلوبری نیاز داره...
ارور: ن نیازی نداره! اینک قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه ارور اونو ب دنیای خودش برد .ارور: هیم پس تو میخوای ب دریم کمک کنی؟ ها؟ درسته؟
اینک: این ب تو هیچ ربطی نداره .
_ اوه...چرا داره
_ دستامو باز کن تا با ی...
_ هیش هیش ساکت باش اون داره میشنوه
_ کی؟
_آمم نایتمر یا بهتره بگم رییسم
_ اون ایجا نیست منظورت چیه؟
_ اون ب هر حال داره میشنوه و بهتره تو مراقب حرف زدنت باشی ! وگرنه خودت میدونی عوضی!
خوب گایز این پارت اول بود و خودم اینو دارم از رو دفتر می نویسم اگه غلط املایی بود ببخشید دیه
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)