
ناظررر گرامیییی رددد نکنننن آبروم میرههه🥲😂
آنچه گذشتت•لیا، سمی، لونا، دراکو و نویل که درواقع همون لندسل بودن یکم خوراکی جادوییی گرفتن و دولپی خوردن😅 و شروععععع••••• ༺۳ ساعت بعد༻ از زبان سمی: توی لحظه های آخر که داشتیم به هاگوارتز میرسیدیم یه دختر تنها دیگه رو دیدم توی کوپه ی روبرویی نشسته بود، تنهای تنها. با وجود تکونای قطار رفتم پیشش وگفتم:«سلام، من سمی هندرسونم، میشه بیای تو اکیپمون؟ تو اسمت چیه؟»دختر:«دیانا لسترنج.»«از خاندان بلکی نه؟«آره.»«پدر مادرت کیا هستن؟»«رودولفس لسترنج و بلاتریکس لسترنج. بر خلاف مادرم که مرگخواره اصلا توی این حال و هوا نیستم و فکر نمیکنم که مرگخوار بشم»«عالیه، خاندانت توی چه گروهین؟»«اسلیترین»«فکر نمیکنم بیفتی توی اسلیترین نه؟»«نمیدونم..» «خب فعلا ولش کن بریم توی کوپه ما.»«باشه» «بچههه هااا یه عضو جدید داریممم اسمش دایاناعههه» دراکو:«عههه لعنت بهتت داشتم چرت میزدممم چیشدههه؟!» سمی:«یه عضوو جدیدددد داریممم اسمش دیاناعههه» دراکو:«اوکیه پس شد لندسلد» دیانا:«لندسلد چیه؟» دراکو:«همون کلمه ی دوستی که از اولین حروف اسمای ما تشکیل شده حالا دوتا د داریم یکیش تویی یکیشم من.»
بالاخره به هاگوارتز رسیدیم! قلعه ی عظیم و سیاه هاگوارتز؛ که مک گوناگل اونجا منتظر گروهبندی بود... توی قایقا فانوس به دست رفتیم و به هاگوارتز رسیدیم. روی صندلیها نشستیم و با استرس منتظر گروهبندی شدیم... اولین نفر دراکو بود. کلاه فوری فریاد زد:«اسلیترین!» دومین نفر:لونا لاوگود.کلاه فریاد زد:«ریونکلا!» سومین نفر: لیا ویلسون. کلاه فریاد زد:«ریونکلا!» چهارمین نفر:نویل لانگ باتم.کلاه فریاد زد:«گریفندور!» و پنجمین نفر من بودم... کلاه گفت:«ویژگی همه ی گروه ها رو داری. کدوم رو میخوای؟» یکم فکر کردم.لونا و لیا توی ریونکلا بودن و دراکو اسلیترین. نویلم که توی گریفندور بود... پسس... ریونکلا. گفتم:«ریونکلا!» کلاه گفت:«ریونکلا!!!!» و نفر بعدی.. دیانا لسترنج. کلاه گفت:«اسلیترین!» اینم از این. فقط مشکل نویل بود که تنها بود...
بعد از غذا خوردن و سخرانی های مک گوناگل، اون گفت:«کسایی هستن که باید ازشون یاد کنیم... پروفسور اسنیپ.... که توسط ولدمورت، شرورترین جادوگر قرن کشته شد و آلبوس دامبلدور.... که اون توسط اسنیپ کشته شد... اون مدیر قبلی هاگوارتز بود.» بعضیا پوکر بودن و بعضیا هم مثل لونا لاوگود، میخواستن گریه کنن. من هیچکدوم نبودم، متوسط بین اینا.
•ساعت ۹ شب• به خوابگاهامون رفتیم اما نخوابیدیم بجاش من و لونا و لیا دراکو و دیانا و نویل رو دعوت کردیم تا بیان اتاقمون. اونوقت تا ساعتای ۱۲ جوک گفتیم اونم چه جوکایی🥲 وسطای جوک گفتن یهو یکی زد در اتاقمون و گفت چیکار میکنید؟!» از ترس سکته رو زدیم فوری رفتیم تو تخت و چون فقط ۳ تا تخت بود دراکو، دیانا و نویل مجبور شدن برن زیر لحافای روی زمین. مک گوناگل در رو باز کرد و بعد از سرکشی کردن رفت. دوباره از تختامون بیرون اومدیم و جوک گفتیم تا جایی که نویل میخواست بیفته روی لونا. بعد نویل و دیانا و دراکو رو فرستادیم خوابگاهاشون و خودمونم رفتیم خوابیدیم.
بخدااا دستممم خورددد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منو کی میاری؟
من کی وارد داستان میشم؟
پرفکت
فقط یه وال این داستان از زبون کیه
از زبان سمی هندرسون
عالی بود
راستی من کی وارد داستان میشم؟
تو رو خودا منم باشمممممم
لطفا منم بیامممم
اسم:رز
فامیلی:پاپینز
گروه هاگوارتز:اسلایترین
مشخصات ظاهری:موهای بلند موج دار، موهای طلای و چشم های آبی و پوست سفید و لب و گونه ی قرمز
دوستاش:با همه دوسته اما بیشتر با دراکو و بقیه
دشمن:نداره
پاترونوس:گربه
اخلاق:مهربون،باهوش،شجاع،فداکار و کمی مغرور
چیزایی که دوست داره:خانوادش،دوستاش،کتاب،فیلم،هاگوارتز،برف، دراکو
حیوون خونگی:گربه ی طلای ی پرشین
رگ:دو رگه،با ماگل زاده ها و دورگه ها و اصیل زاده ها خوبه
و زنده بمونم
آها و خانوادم
پس از مرگ پدر و مادرم در جاده پیش مادر بزرگم زنگی کردم
منم میام
عالی ولی یه فکری به حال ما کنا
پارت بعدی هستی
پارت بعدو کی میزاری
الان دارم مینویسمش