
پارت دوم ♥
لوسی : { میدونم الان به چه چیزای چرتی فک میکنی ولی لطفا دیگه فک نکن وگرنه بدجور عصبی میشم 😡😡 .} لارا : { ببخشید دیگه تکرار نمیشه .} به ساعت نگاه کردم و گفتم : { میگم لوسی ضرفارو شستی .} لوسی :{ بله 😸 .} لارا : { آها خب نگه ساعت شد ۶ و ۲ ساعت دیگه باید بریم رستوران . } لوسی : { خب ؟ خودم میدونم .} لارا : { بیا بریم حاضر شیم و تا اون موقع ساعت ۸ میشه دور از خونه تویه پارکی جایی بگردیم . } لوسی : { کی بهمون میخواد صبحانه بده .} لارا : { خب الان زود صبحانه بخوریم بعد بریم . } لوسی : { باشه ، من برم صبحانه درست کنم .} لارا : { دستت طلا 😘😘 . }
( بچه ها خسته شدم همش علامت : { .} رو بزارم پس براشون علامت میزارم یادتون بمونه . علامت لوسی & علامت لارا * ) ( از زبان لوسی & ) بعد از خوردن صبحانه رفتیم حاضر شیم کمد لباسم رو که باز کردم یه دفعه یه تابلو افتاد برش داشتم عکس ۹ سالگیم بود با مامان بابام . آه دلم چقدر براشون تنگ شده بود 😿😿 ولی این تابلو اینجا چیکار میکنه یو صدا شنیدم 💥💥 به پنجره نگاه کردم دیدم یه شنل حرکت کرد و رفت زود رفتم پای پنجره و دیدم یکی داره از لبه ی پنجره رد میشه فک کنم مرد بود . ( اتاق لوسی طبقه بالای خونه بود و لبه ی پنجره خیلی خطر ناک ازش رد شد چون باریکه ) من باید میرفتم دنبالش پس
پس بدون کفش با جوراب پامو آروم گذاشتم لبه ی پنجره و حرکت کردم دنبال پسره ( حالا از کجا میدونی پسره ؟ & به توچه 😾 من : 😑😑😑😑 ) داشتم میرفتم که یهو کنترل خودمو از دست دادم زیر پامو نگاه کردم انگار داشتم رو عسل لیز میخوردم و میرفتم پامو تکون دادم و

( آگهی بازرگانی 😂😂😂 ) ( استاد کرم ریزی دکتر نگار ....... فامیل بی فامیل نمیگم ) دیش ، سیامک : عه کثیف شد ؟ بایا کن . ( چند دقیقه بعد ) دیـــــشــــــش . تبلیغ : عه تمیز شد 😍😍😍 ( چند دقیقه بعد ) بومــــــم سیامک : تُ تُ سوخت 😒 تبلیغ : آره 😭😭😭😭 سیامک : بایا کن 💔 اجی مجی لا ترجی تبلیغ : عـــــــــــــــه درست شد 😧😧😧 یه آقاعه : بایا کن . بایــــــا شبکه هوشمند خرید و فروش کالا ( پایان تبلیغ ) راستی عکس اسلاید لوسی
( از زبان لارا * ) بعد از صبحانه رفتم تو اتاق تا حاضر شم اما میخواستم یه لباس شیک بپوشم تا بعدش که رفتیم رستوران دهن اون آنجلیا رو آسفالت خالص کنم 😏😏 قبلش رفتم تو گوشیم و دیدم یه پیام برام اکمده نگاه کردم دیدم ناشناسه . بهم گفته بود : سلام سلام عشقم لارا خانوم خوشگل . چطوری نفسم ( یعنی اگه منحرف بشی دوست عزیز من خودمو میکشم ) ببینم کجایی بیام دنبالت . ( لارا دوست پسر داری . * داستانو تو مینوسی پس حتما میدونی که ندارم . من : چه منطقی 😅😅 ) میخواستم پیام بدم که چشمم به ساعت افتاد ساعت ۶ و ۴۰ دقیقه بود یادم افتاد لوسی تندکاره و ممکنه ببینه نیومدم عصبانی بشه پس جواب اینو بعدا الان برم حاضر شم . بعد از نیم ساعت حاضر شدم به ساعت نگاه کردم وای ساعت ۷ و ۲۰ بود از اتاق رفتم بیرون ولی فک کردم برم اتاق لوسی و بببینم حاضر شده وقتی رفتم هیچ لباسی جابه جا نشده بود کفشاش پای تخت و پنجره باز بود . رفتم کنار پنجره و سرم و بیرون کردم که دیدم لوسی
تمام 😄😄 با کامنت و لایک هاتون باعث خوشحالی من شوید . ممنانم خدانگهدار شما 💛💛💛
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام
داستان شما با نام یه رفیق خوب در چالش پر طرفدارترین داستان تستچی ثبت نام شده است
این چالش از ۲۵ فروردین ماه که یعنی ۳ روز پیش شروع شده است و تا ۲ اردیبهشت ماه به پایان میرسد از انجایی که شما فقط دو پارت منتشر کرده اید پیشنهاد میشود زودتر پارت های بعدی را بگذارید تا شانس شما برای برنده شدن در چالش بیشتر شود💖
با اجازه کراش زدم رو لوسی 😂😂😁😁
خیلی خوشملههههههه