
داستانی از هاگوارتز
از خواب بیدار شدم. دوش گرفتم و ردایم را پوشیدم می خواستم به پایین بروم و صبحانه بخورم ولی دراکو را دیدم که خواب است. به خودم گفتم بزار بیدارش کنم تا دیر به کلاس نرسه. دراکو را بیدار کردم و از اتاق بیرون رفتم. سرمیز نشستم و صبحانه ام را خوردم و توی این فکر بودم که امروز گیریفندور برنده میشود یا اسلیترین که صدایی مرا از فکر در آورد.
صدای دراکو و هری بود. دراکو میگفت شنیدم جست و جو گر شدی پاتر. هری گفت آره. دراکو گفت امیدوارم وقتی وارد زمین میشوی یکی از توپ ها به سرت بخوره و بعد صدای هرماینی را شنیدم که میگفت ولش کن که بعد صدای دراکو را شنیدم که گفت تو حرف نزن گندزاده وتا هری خواست حرفی بزند من از جام بلند شدم و به سمت میز گریفندور رفتم و به هری و دراکو و هرماینی گفتم لطفا بس کنید تا هری دوباری خواست حرفی بزند
دست دراکو را کشیدم و رفتم. رو به دراکو کردم و گفتم لطفا بس کن دلت میخواهد از گروهمان امتیاز کم شود؟ دراکو به من نگاه کرد و گفت نه ومن هم به آن گفتم پس بس کن. ( پرش زمانی به مسابقه ی کوئیدیچ ) مسابقه تازه شروع شده بود و همه ی بازیکن ها با جارو هایشان در حال پرواز بودند که گیریفندور یک گل زد و بعد از آن اسلیترین هم یک گل زد و بعد گیریفندور پشت سر هم ۲ گل زد اما جست و جو گر تیم ما گوی زرین را گرفت.
و بعد صدای پسری به گوش رسید که گفت اسلیترین برنده شد و من بسیار خوشحال شدم اما گروه گریفندور بسیار ناراحت بود. ( پرش زمانی به اتاق خواب ) روی تختم نشسته بودم و مثل همیشه داشتم تکالیفم را حل میکردم که دراکو از سالن عمومی اسلیترین وارد اتاق شد انگار از برد اسلیترین بسیار خوشحال بود.
رو به من کرد و گفت تو چرا نمیای پایین تا با ما جشن بگیری. به دراکو نگاه کردم و گفتم من از برد اسلیترین بسیار خوشحالم اما ما باز هم تکالیف داریم و باید آن هارا انجام بدهیم دراکو با ناراحتی گفت آخه تو چقدر درس میخونی دوباره رو به دراکو کردم و گفتم باشه شاید یکم زیاد از حد درس خونده باشم و از تختم پایین آمدم و گفتم خیلی خب بیا بریم پایین و جشن بگیریم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامهههههههه
عالی بود.