
مرسی از حمایتت زیبا... ناظر جونم منتشر بشه؟
Esfp:خب...الان تکلیف چیه؟enfj:به نظرم بریم وسایل و جمع کنیم...بعد استراحت کنیم...من گفتم:عیبابااا...قرار بود اول غذا بخوریم...entj:من میگم بریم ی چیزی بخوریم در حد زنده موندن! بعد بریم وسایل و جمع کنیم آخرشم شام بخوریم...infj: فکر خوبیه...infp:پس بریم... همه رفتیم تو کلبه های خودمون و نفری ی میوه خوردیم و شروع به کار کردیم...البته ناگفته نماند من سه تا خوردم...😂🤦🏼♀️((کلبه))intp:خب..ما کلا پنج تا کوله پشتی داریم...بقیه ش چمدونه...پس باید فقط کوله ها رو برداریم...حالا چی میخوایم؟ estj:آذوقه...لباس...وسایل پانسمان زخم...فک کنم همینا کافی باشه...entj:نه کافی نیست...اونجا موجودات خطرناک هست...باید مجهز بریم...باید خنجر ببریم...isfj:مَ...مَ..من ..می..می ترسم...infp:خب ما میریم با حیوونا دوست میشیم بعد کمک مون میکنن...estj: چه ایده ی تخیلی عی...!😐
Intj:خب...وسایل هاو جمع کنید...istj:هی...estp اسکل! مهمونی نمیریم که انقد لباس برداشتی!estp:دادا کلا سه تا دونه س...الان برو کلبه ی زنا اگه کمتر از ی چمدون برداشته بودن بیا هرچی از دهنت در میاد بگو...😂🤦🏼♀️infj:شاید باورتون نشه...دیگه بحثاتون برام عادی شده...هعی...istp: بچه ها هرچی خنجر و چاقو داریم و بردارید... esfj:غذا هم برداریم...احتمالا اونجا چیزی پیدا نکنیم ک بخوریم...احتمالا همش در حال فرار و قائم شدنیم......enfj:وسایل پانسمان تو کلبه ی خانوما س؟ اها نه...اینجاس...برداشتم ش...شاید نیاز شه دوباره...entp:ام..بچه ها ...کلا نیم ساعت خواب بودم دارید چیکار میکنید!؟intj:الانم بخواب نبودی راحت بودیم...ما خودمون وسایل و جمع میکنیم...entp:چیو جمع میکنید؟
infj:وای حالا دو ساعت باید واسه این توضیح بدیم...ببین...ما باید فردا حرکت کنیم به سمت همون غار...بعد الانم داریم وسایل مونو جمع میکنیم فردا راه بیوفتیم...entp:جان! آخه مگه اسکلیم که بریم اونجا دوباره...😐😂🤦🏼♀️istp:فعلا که رکورد ش دست توعه...همه وسایل رو جمع کردیم و یکم خوابیدیم...بیدار که شدیم تقریبا شب شده بود...همه رفتیم تو کلبه ی مردا تا برای آخرین بار همه چیو هماهنگ کنیم...intp:پس الان همه نقشه رو فهمیدید دیگه؟من گفتم...: چی؟ مگه داشتی نقشه رو توضیح میدادی... یهو infpبهم ی چشمک زد و من که تازه فهمیده بودم باید تظاهر کنم که فهمیدم گفتم: اها..اون نقشه...اره اوکیه...اصن همه چیش عالی...خب...میدونید...منوinfp ی فکری داریم...istp:چی؟infp:خب ما یکم دیر تر خوابمون برد یکم باهم حرف زدیم و فک کردیم که...intj: که!؟من ادامه دادم..:که پانتومیم بازی کنیم🙂😂intj:من نیستم... من گفتم:ترو خوداااا...بیا دیگه...از فردا همش تو مسیر و راه رفتن هستیم...دیگه وقت بازی نداریم که...بعد از یه عالمه التماس بلاخره همه قبول کردن که بازی کنیم...
infj رفت و از چمدونش ی دفترچه و مداد آورد...entj و estj هم قرار شد اسم کلمات و بنویسن و داور باشن...قبل از شروع نوبت گروه بندی بود خب چون یکم گروه بندی سخت بود و بعضی که اسم نمیبرم با خیلی ها مشکل داشتن...حالا نمیخوام بگم که منظورمentpعه...قرار شد هرکی تک میاره بازی کنیم تا عادلانه گروه بندی بشیم...esfj:هرکی تک بیاره...infpوistpاولین گروه...enfj:هرکی تک بیاره...isfjوesfjدومین گروه...infjهرکی تک بیاره...او شت...entp و...intjسومین گروه...entp:ایول...intj:من شکر خوردم قبول کردم...اصن من این و قبول ندارم...چه گیری افتادیما...entj:نمیشه...این عادلانه بود و انگاری بد شانسی آوردی بعد از یه عالمه هرکی تک بیاره گروه بندی ها اینجوری شد...entpوintj...وinfpوistp...وesfpوistj..و منو infj...و estpوisfp.......وenfjو intp...بازی شروع شد...اولین گروه entpوintj بود...و قرار شد intjبازی کنه وesfjوisfj رفتن تا ی فکری برای شام بکنن.....داوران گرام کلمه رو نوشتن و دادن بهش...اون کلمه رو خوند و ی نگاه مغرورانه کرد و مطمئن بود میتونه اجرا ش کنه...entj:خب سه...دو..یک ...شروع...intj نشون داد دوکلمه س.. اول ی دستی رو گرفت و فشارش داد پایین بعد انگار ی لیوان دستش بود و داشت پرش میکرد...entp:بستنی؟ بستنی عه؟intj یکی زد تو سرش و اشاره کرد که نه...بعد اشاره کرد که کلمه ی دومی رو میگه...entp:اها...دومی رو میگی...باشه بابا خودتو نزن...intj نشون داد که انگل ی چیزی خورده و ترش یا شوره...entp:بوی بد حس کردی؟estj:خب وقت شما تمومه...entp:درست گفتم؟intj: حتا ی اشاره ی درسته نکردی...جواب قهوه ی ترش بود...
entp:آخه مگه قهوه ی ترش داریم...اگه جواب انقد تخیلی نبود راحت میگفتم...یا اگه یکی که بلد بود اجراش میکرد...😂💃🏻intj:پس داری خودت شروع میکنی دوباره...entp:همیشه من شروع میکنم...داداش😂intj:خودت میدونی قراره چه اتفاقی بیوفته دیگه؟entp:ام...اره..خب...این دفه سه ثانیه آوانس میدی؟intj:چون تویی باشه...سه ثانیه فقط...entp:اوکی...و میدوعه...و یکم بعدintjدنبالش میدوعه... همه در حال خندیدن هستیم و این دونفر مث چی دور خونه میدوعن...من با خنده میگمintjتو کوتاه بیا...اصن این بیاد تو تیم منتو باinfjباش...entp:ام...فکر بدی هم نیستا...تو رو جدت بیخیال شو...دیگه نمیتونم بدوعم😂intj...:باشه..فقط سریع برو نبینمت ...گروه بعدی گروه منوentpبود... و من باید اجراش میکردم..رفتم و کاغذ رو گرفتم و خوندم...و تایم شروع شد...من اشاره کردم که چهار کلمه س...entp:اوکی...بعد ی دایره ی بزرگ کشیدم و نشون دادم ک دارم رانندگی میکنم...بعد ی دست نشون دادم که مثل تفنگهای و با ی دست دیگه م مچ مو گرفتم... و بعد دیگه ایستادم...و بلا فاصله entp گفت:اها..گرفتم...ناوگان کشتیرانی سپاه پاسداران..من از خوشحالی پریدم بالا و رفتم زدم قدش 😂گفتم:آفریننن..البته منم خوب اجرا کردم...یهو دیدم همه دهنشون باز مونده...بعدentjوestjبهم نگاه کردن و گفتن..خب...میدونید قراره چه اتفاقی بیوفته دیگه؟ما یهو بهم نگاه کردیم و خندیدیم و باهم گفتیم..اره..فقط میشه سه ثانیه آوانس بدید؟😂
و ناگهان افتادن دنبال ما...نمیدونم چی شد اون وسطintjهم افتاد دنبالمون...البته این سری بیشتر همراه با خنده بود...ماروگرفتن و شروع کردن به زدن ما...البته آروم...بیشتر برای مسخره بازی..که یهو isfj وesfjبا غذا اومدن تو و گفتن شام حاضره...یهو همه ی سر و صدا قطع شد و به صورت عجیب همه در صلح رفتیم تا غذا رو بخوریم...😂entp:خوش گذشتestp:وای اره...اگه تونستیم باز بازی کنیم...isfp:شما که میخواید اول آخرش همو بزنید...از اول شروع به دعوا کنید انقد تدارکات الکی نچینید...intj:اصن کل کیف ش تو آینه که یهویی باشه😂😐رفتیم و شام و خوردیم...هرکی رفت تو کلبه ی خودش و خوابیدیم تا فردا حرکت کنیم...فردا صبح مثل همیشهestjاول از همه پاشد و همه رو بیدار کرد...صبحونه رو خوردیم و وسایل رو برداشتیم و راهی جنگل شدیم...
مسیر برام آشنا بود،..هر قدم که بر میداشتم خاطرات طنز و سمی که داشتیم جلوی چشم هام ظاهر میشد😂به غار اول رسیدیم...و جلو رفتیم..infp:چه خوشگله...ام...میتونم یکی از این کریستال های کوچیک و برای خودم بردارم؟ اخه خیلی خوشگلن...istp:آره چرا که نه...هرچی دوست داری بردار...به آبشار و انتهای تونل رسیدیم...خب اونایی که با ما نیومده بودن یکم از صحنه ای که دیدن تعجب کرده بودن...و ترسیده بودن...آروم حرکت می کردیم و توی مسیر دومین غار بودیم ...isfj:بچه ها الانه که از ترس سکته کنمممم...😭😨چقد حشره ی گنده... من گفتم:بیاentpمنو مسخره میکنی میگم بهشون گنده...فقط من نمیگم که!😂راستی نترس اگه ما و نبینن نمیخورن مونinfj:ممنون از این دلگرمی خوب intp:خوب رسیدیم...بلاخره!...رفتیم توی غار وistpبرامون ی مشعل درست کرد...و باهاش به جلو حرکت کردیم...intj...خب اوناهاش..ادامه ی نوشته ها...اونجاس...هی...نوشته ماجراجو کشف میکند و غارتگر دزدی! این توی اون نامه هم بود اره؟ یکم رفتیم جلو تر..هی نوشته زمان باز نخواهد گشت...پس بازگشتی وجود نخواهد داشت...istj:اونا چیه؟ نقاشی چنتا آدمه! یک دو سه...شونزده...یعنی تعداد مااا! entp:نفوذ بد نزن شاید تصادفی بوده😂intp:هرچی هست توی همین غار...پس باید بریم جلو...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
۲۱
؟
اصن برای سخت کوشی ما که داریم کامنت میزاریم برای جشن
باید یه جشن جدا هم بگیری
گووود🤡
خواهرم دوهفته شده
تو صف بررسی عه خواهرم😂🥲
احساس میکنم intp این وسط خیلی داره ایگنور میشه...
سلامم چ خبر
سلاممم...سلامتی تو چه خبر...امروز امتحان ریاضی دارم:/😂
هعی منم همش امتحان دارم🤧💔
امتحان انقد راحت بود همه شک داشتیم بهش ک نه..این نمیتونه انقد راحت باشه...😂🤦🏼♀️
وای این بده
معلم ورزشمون گیر داده باید دور حیاط بدویید ۱۰ دور...خیلی زیاده...دهنمون...استغفرالله میشه😂😭🤦🏼♀️
وای شتتت 🤦🏻♀️امان از اینجور تنبیه ها
معلم بسکتبال ما تنبیه میده چ جورم ۱۰ تا دراز نشست ۱۰ تا پروانه ۱۰ تا شنا ۱۰ تا طناب و ...
واییییی عالییییی بود بی صبرانه مناظر پلرت بعد میمونممممممم🥰✨
به عنوان یه xxfp زیادی حقه داستانت😂😂😐😆
😂🥲💜
چرا حس میکنم infp نباید چیزی برمیداشت ؟
خیلی باحال بوددد
خسته نباشیییی
♡♡