
سلام به همگی💗😘
خلاصه داستان... عسل در مورد مشکل نازنین با مادرش حرف زد و اون چند تا راه معرفی کرد نازنین به سجاد پدر نازنین زنگ زد و اجازه خواست که نازنین بره خونهش نازنین حول و هوش ساعت ۶ خونهی عسل بود
از زبان سجاد .. امروز صبح مثل همیشه پاشدم رفتم سر کار و شروع به کار کردم،وقت نهار بود که دیدم گوشیم داره زنگ میخوره گوشی و برداشتم دیدم شمارهش ناشناسه وقتی جواب دادم متوجه شدم کی و شروع به صحبت کردم . بعد قطع تلفن خودم از سوالی که پرسیده بودم تعجب کردم آخه چرا اسمش رو پرسیدم؟!پاک گیج شده بودم🤦یهو یادم افتاد که میخواست نازنین رو ببینه برای همین زنگ زدم خونه.
اون موقع در خانه 🏠... از زبان مادربزرگ نازنین..زمانی که تلفن زنگ خورد رفتم تا جواب بدم وقتی دیدم شماره پسرمِ خیلی تعجب کردم و خب راستش نگران شدم آخه هیچ وقت نشده بود این وقت روز به خونه زنگ بزنه وقتی جواب دادم خیلی سریع رفت سر اصل مطلب و گفت گوشی رو بدم به نازنین اون موقع نازنین خواب بود. بهش گفتم اتفاقی افتاده جواب نداد و فقط گفت وقتی نازنین بیدار شد گوشی زنگ بزنم و سریع قطع کرد.
از زبون سجاد.. ساعت حدود ۴ عصر بود که از خونه بهم زنگ زدم ،سریع گوشی رو جواب دادم👇🏼 نازنین..سلام بابا خوبی؟ سجاد.سلام بله دخترم خوبم.ی سوالی داشتم نازنین..چیزی شده بایا؟ سجاد..چیزی که نشده فقطمربی همان زنگ زده بود میخواست که اجازه بدم بری پیشِش نازنین..مربی مهد بزار حدس بزنم عسل، درسته؟ سجاد..آفرین به دختر باهوشم،یله عسل خانم بود،منم گفتم که باید با تو هماهنگ کنم.الانم هر چی تو بگی،میری یا نه؟ نازنین..خب ازش خوشم میاد با بقیه واقعا فرق داره،بهش بگو میرم راستی اصلا چجوری میرم؟!🤔 سجاد..من دیگه آخرتی کارمه،میام دنبالت نازنین..آهان باشه .
سجاد..همین که تلفن و قطع کردم رئیسم صدام کرد و مجبور شدم برم وقتی کارم تموم شد به شماره ای که خانم عسل زنگ زده بود،زنگ زدم و اون برداشت.
بدون معطلی رفتم سر اصل مطلب و آدرس رو گرفتم و اون بعد دادن آدرس تلفن رو قطع کرد. رفتم خونه دنبال نازنین تا حاضر بشه و بریم یک ساعت طول کشید. وقتی رسیدیم...
خب دوستان این پارتم تموم شد امیدوارم که لذت برده باشید ♥️ منتظر ادامه داستان باشید💗🐇
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)