😍🤗😋😣😋😏😋😏😊🙄😂😏😊😏😏🤣😏🤣
همونطور که از پشت پسرا میومدم بیرون گفتم _نیازی نیست نگران باشید من اینجام ببخشید حواسم به کلی پرت شده بود…
با بهت تعجب اول نگام کردن بعد شوگا با عصبانیت گفت _معلوم هست کجایی تو؟؟بهتر نیست لااقل این مدتی که ما این جاییم زود بیای خونه؟؟نمی گی ما نگرانت میشیم؟؟اگه بلائی سرت بیاد ما از کجا باید بفهمیم؟
با تعجب نگاهش میکردم _خب ببخشید نفهمیدم شب شده…
با این حرفم انگار بیشتر عصبانی شد_نفهمیدی؟کجا بودی که زمان از دستت در رفت؟بهترنبود به جای خوش گذرونی یکمم به ما فکر میکردی..؟
خودشم انگار از حرفی که گفته بود پشیمون شده بود..بچههام با چشمای گرد شده نگامون میکردن….
بااین حرفش از کوره در رفتم _بهتره به حرفایی که میزنی خوب فکر کنی بعد بیانش کنی.
صورتم و جمع کردم دستمو سمتش گرفتم و با حرص خواستم چیزی بگم که پشیمون شدم و سرمو به نشونه تاسف تکون دادم و به سمت راه پله رفتم_میرم لباسامو عوض کنم….
با پشیمونی یه قدم بهم نزدیک شد _جین هه من….نمیخواستم…
_بس کن خواهشا ادامه نده.
بعد به سمت راه پله ها رفتم.
با این حرفاش تمام خوشحالی که واسه گفتن همه چیز بهشون داشتم دود شد میدونستم اونم چیزی تو دلش نیست ولی خب ناراحت شدم من همه این مدت داشتم واسشون دنبال ره حل می گشتم…..یه اهی کشیدم و به سمت حمام رفتم بهتره اول یکم حمام کنم تا آروم تر بشم...…
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود لطفا به تست منم سر بزن و نظر بده