
سلامممم کودکانمممم💃🏻😐😂 خب اینم پارت دوم داستان:)امیدوارم خوشتون بیاد.مث همیشه لایک و کامنت و فالو هم یادتون نره:>🌸😐🤸🏻♀️
بعدش روی یه تخت از خواب بیدار شدم.یه خمیازه کشیدم و دور و برم رو دیدم.دیدم کوکی پایین خوابیده.اول با خودم گفتم که اینجا کجاست؟چرا کوک پایین خوابیده؟بعد به خودم اومدم و فهمیدم که دیشب خواب رفتم و کوک منو گذاشت رو تخت و خودشم گرفت پایین خوابید.یزره اول خجالتی شدم و داشتم آب میشدم:/بعدش جونگ کوک بلند شد و صبح بخیر گفت.منم صبح بخیر گفتم و همین دیگه:/مامان و باباش هم رفته بودن سر کار.ماهم اون روز مدرسمون تعطیل بودش و دیگه راحت بودیم.بعد از اون رفتیم طبقه پایین.اون رفت صبحونه درست کنه.منم گفتم بذار خودم درست کنم.ولی میگفت خودمو راحت بذارم و این حرفا.اخرشم تونستم راضیش کنم که خودم صبحونه رو بپزم:>
بعد از اون،نشستیم صبحونه خوردیم.کوکی گفت که آشپزیم خوبه:]منم گفتم:ممنون🌝🤝 در ادامه،چون حوصلمون سر رفته بود و دنبال یه کار میگشتیم که بکنیم،رفتیم با پی اس فور کوکی،بازی کنیم.گفت که هر بازی که دوس دارم میتونم بکنم.منم رفتم سراغ یکی از بازیای واقعیت مجازیش که اسمشKitchenبود.اصلش بازی نبود و یه نسخه دمو از بازی رزیدنت اویل۷بود(نسخه دمو یعنی نسخه نیمه کامل'-')بعدش رفتم سمت استارت بازی:>
عینکو رو سرم گذاشتم و شروع به بازی کردن کردم.اولش باید دوربین رو مینداختم زمین.که انداختم و یه مرد بلند شد.بعد رفت یه وسیله تیز اورد و طنابی که به دست و پاهام بسته بود رو باز کرد.بعدش یه زامبی روانی اونو از پشت گرفت و همون شئ تیز رو کرد تو کمر مرد عه:/منم با صدای بلند گفتم:وحشییی جانم ارام باشششش😐🤸🏻♀️بعدش رفت از اشپز خونه بیرون و کله اون بنده خداعه رو به چخ داد (نمیدونم چرا ولی دلم واسش سوخت:"|):">بعدش یهو از بالای سر من اومد و منو خورد:/همون لحظه هم کوکی کرمش گرفت و منو تکون داد و منم طبق معمول جیغ زدم و دست و پا تکون دادم افتادم:"|بعدش نمیدونم چیشد ولی کوکی منو از پشت گرفت که نیوفتم.بعدش عینکو از رو سرم برداشت و گفت:خوبه حداقل خودت خوبی:>
بعد از اون همه کار،از کوکی خدافظی کردم و با ماشین اول رفتم سمت هیروتو و آسوکا.اونا رو از پیش می یونگ برداشتم و از می یونگ تشکر کردم.بعدش رفتیم سمت خونه و یکم گرفتیم استراحت کردیم•-•کم کم داره از کوکی خوشم میاد.چون خیلی مهربون و کیوت هستش•-•✨🍓
فردا صبح،آسوکا و هیروتو رو رسوندم مدرسه و خودمم رفتم سمت دبیرستان.جونگ کوک هم طبق معمول اومد پیشم و گفت که دیشب که باهاش اومده بودم خیلی بهش خوش گذشت.خودمم البته حس میکنم اونم از من خوشش میاد•-•🍓منم گفتم که اره خیلی خوب بود و این حرفا.بعد تشکر کردم برا دیشب و گفتم:ممنون که منو دیشب دعوت کردی.خیلی خوب بودش خیلی خوش گذشت•-•🐱✨
خب این پارتم تموم شد💃🏻😐😂 خب امیدوارم از داستانم راضی باشید و خوشتون اومده باشه ازش^-^ لایک و کامنت و فالو هم یادتون نره=]
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
شیدا میساکی؟
اسمه ؟
🤣🤣🤣🤣🤣
رد دادم
اریییی میساکی اسمه😐🤣
یه اسمی از نا کجا آباد اوردم دیگه😐🍌😂
عکس موز میزاری ؟ مطمئنی دختری رفیق ؟ 😂😂😂
اره باو😐🤣
من اگه پسرم باشم با اسم و پروف پسرونه وارد میشم،نه اینکه بیام پسری در قالب دختر باشم😐👐🏻
کودکمممم اینکه ایموجی موز میذارم به این معنا نیست که پسرممم😐😂
چی بگم :/ ولی به جمع
#منحرفان که تا الان فقط منو تو جزئشیم خوش امد میگم 😐💔😂
واییی جرر😐😂
#منحرفان_موزی🍌😐😂
خیلی تنهام حوصلم سر رفت همش درس.... درس.... درس.... هاپو تو روحه درس 😐💔
ایش:/
دقیقا:|
با اینکه ماه رمضونه به ماهم مشق دادن😐🔪
اسیر شدیم بخدا
بخداااا
آخه میساکی دیگه چه اسمیه :/
میساکی اسمه دیگه:/😐😂
اپارات بعدی دنبالی به دنبال
پارت بعدی یکی دوروز دیگه میاد:)
اوک دنبالی:)🌙🥺