
هلوووو.خب این اولین داستانمه:]🤸🏻♀️🌸امیدوارم خوشتون بیاد.لایک و فالو و کامنت هم یادتون نره😐✨
من میساکی هستم.۱۸سالمه و دوتا خواهر و برادر کوچیک دارم به اسم های آسوکا و هیروتو.توی سئول درس میخونم و اصلیت ژاپنی دارم:)مامان و بابام هم متسفانه بخاطر شغلشون تو یه کشور دیگه زندگی میکنن و هر از گاهی،میان سئول تا به من و آسوکا و هیروتو سر بزنن:> (خب از معرفی بگذریم.در ادامه بگم که شما نقش میساکی رو دارید.خب بریم سراغ داستان:]) داستان از زبون میساکی: امروز هم مثل روزای دیگه یه روز خسته کننده بود... :/بعد از اینکه دبیرستانم تعطیل شد،رفتم دنبال اون دوتا مشنگ(منظورش آسوکا و هیروتوعه).وسط راه سرم تو گوشی بود که حواسم نبود و پام خورد به یه چیزی و افتادم.پام هم یزره درد گرفت.جونگ کوک اومد دستمو گرفت و پرسید:حالت خوبه؟ منم در جواب گفتم که خوبم فقط پام یزره درد میکنه.گفت اگه نمیتونی راحت راه بری،من بلندت میکنم.
گفتم:نه مرسی نمیخواد میتونم راحت راه برم. بعدش تشکر کردم و راهی مدرسه اون دوتا مشنگ شدم.رسیدم به مدرسه اون دوتا.ربع ساعت بعد هم زنگشون خورد و بیرون اومدن.بعدش راهی خونه شدیم.وقتی رسیدیم خونه،هیروتو طبق معمول رفت سراغ کالاف زدن(هیروتو گیمره:>).آسوکا هم رفت انیمه نگاه کنه.منم رفتم ناهار درست کنم.خلاصه که بعد از ناهار،جونگ کوک بهم زنگ زد -سلام میساکی.خوبی؟ +سلام جونگ کوک.خوبم تو چطوری؟ -منم خوبم.راستی میگم.اگه امشب وقتت آزاده،با من بیا بریم شام بخوریم. +اوکی.وقتم شب آزاده.میام بعدش ادرس و فرستاد و گفت که ساعت۸:۳۰اونجا باشم.
ولی خب مشکل اصلیم آسوکا و هیروتو هستن:|نمیتونم اونارو همرام بیارم.پس تصمیم گرفتم به می یونگ زنگ بزنم(می یونگ بهترین دوست شماعه:>)گفتم اگه میتونه امشب مراقب آسوکا و هیروتو باشه.و گفت که امشب وقتش ازاده و میتونم بیارمشون پیشش.بعدش تشکر کردم و دیگه با ماشینم اون دوتا رو فرستادم پیش می یونگ.دوباره تشکر کردم و رفتم سمت ادرسی که جونگ کوک داده بود.
وقتی رسیدم،به جونگ کوک زنگ زدم و گفتم:من نمیبینمت.دستتو تکون بده تا ببینمت.بعد دست تکون داد و رفتم پیشش.اول یکمی سلام کردیم و این حرفا.بعدش گفت که چی میخورم.منم گفتم که فعلا فقط رامن میخورم.بعدش غذا رو خوردیم و از اونجا خارج شدیم.وسط راه بازم پام به یه چی گیر کرد و دوباره افتادم:/ولی این دفه جونگ کوک منو گرفت و تا سمت ماشین بلندم کرد و گفت که خودش رانندگی میکنه.منم گفتم یه زنگ به می یونگ بزنم و بگم که امشب اگه میتونه هیروتو و آسوکا رو پیش خودش نگه داره.حتی میتونن با مین کی(مین کی برادر کوچیکتر می یونگ عه:>)بازی کنن:]و قبول کرد و همچنان دوباره تشکر کردم:>
بعدش رسیدیم سمت خونه جونگ کوک.به مامان و باباش هم سلام کردم و رفتیم طبقه بالا،سمت اتاق کوکی.مامان کوکی واسمون پاپ کورن اورد و شروع کردیم به انیمه دیدن.انیمه ش یزره ترسناک بود و منم یزره میترسم از انیمه های ترسناک:/بعد از اون،یه سکانس ترسناک اومد و من عین چی پریدم و ترسیدم:||||کوکی منو گرفت و گفت که:نترس.این فقط انیمه س.بعد دوباره شروع کردیم به دیدن ادامه انیمه.من وسط انیمه خوابم برد و دیگه پیش کوکی خواب رفتم.وقتی خواب رفتم،کوکی منو رو تختش گذاشت و خودشم پایین خوابید.
خب... پارت اول تموم شد:> امیدوارم خوشتون اومده باشه😐🤸🏻♀️✨ لایک و کامنت هم یادتون نره:>
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی
اون قسمت ۴امش بجای اینکه بنویسم پاپ کرن نوشتم پاپ کورن:/
ببخشید.اشتباه تایپی شد اونجا='|🙂😂
اوه
اومدم غلط بگیرم ولی بجاش غلط نوشتم😐🤣
اههه
گیج شدم😐🤣