
چرا انقد دیر به دیر میزارم...😭🤦🏼♀️😂
((کلبه))....infp:شب شده...نگرانشونم...اگه بلایی سرشون اومده باشه چی؟ estj:خب...احتمالا تا الان مردن...:| ولی شاید ی جا اتراق کرده باشن...آخه یکم وسایل هم بردن اگه دیر شد بمونن همونجا...isfp:منم یکم نگرانم...ولی کاری نمیتونیم بکنیم...چون راه ارتباطی نداریم...باید منتظر و امیدوار بمونیم...isfj:خب...من که خوابم نمیبره...شما میخواید بخوابید؟esfp:من که خیلی نگرانشونم...ولی با بیدار موندن که نمیشه کاری کرد...پس شب بخیر...راستی تخت امشب مال منه هااا...estj:باشه بابااا تخت مال تو...پاچه مونو نگیر!...کم کم همه شروع به انداختن جاهاشون شدن تا بخوابن...infp:هی...isfjمنم خوابم نمیبره...خیلی نگرانم...توهم ک گفتی خوابت نمیبره...بیا بریم یکم کلبه رو بگردیم...ببینیم غذا پیدا میشه؟isfj:باشه..البته که یکم میترسم...راستی اینجا ی زیر زمین داره...ی پله هم هست...بیا بریم اونجا....
Infp:باشه بریم...فانوس رو بردار...+اوکی......((زیر زمین))....isfj: میگما...من یکم دارم میترسم...اینجا پره تار عنکبوت...و سرد و تاریکه...بیا برگردیم...infp:باشه بزار یکم اینجا و بگردیم...بعد میریم...هییی اونجا و ی گوربههه...isfj:گربه؟ اینجا؟ من از حیوانات میترسممم😨infp:نهه انگار مجسمه ست...بزار برم ببینمش...وایی چه خوشگله...عه چرا چسبیدههه...میخوامش...infp به شدت تلاش میکند تا مجسمه را بردارد که ناگهان مجسمه تکان میخورد و دری کوچک باز میشود...isfj:یا خدااا...برگام!....بیا بر گردیم تروخودا...اینجا خیلی ترسناکه...infp:منم میترسم...ولی این یه سر نخ بزرگه...بیا بریم ببینیم آخرش به کجا میرسه...isfj:باشه😰یکم به جلو حرکت میکنند...infp:اینجا دست سازه اره؟...خودشون ساختن...isfj:هی...ی کاغذ اونجاست...infpکاغذ رو برمیدارد...infp:اینجا ی چیزی نوشته...یکم بد خطه بزار ببینم میتونم بخونم...زندگی همیشه روی خوبش را نشان نمیدهد...پایان همیشه خوش نخواهد بود...ماجراجو کشف میکند و غارتگر دزدی...یکی زنده میماند و یکی خواهد مرد...انتظار هرچیزی را داشته باش...نگاهت میکنم!
infp کاغذ را در دستش میگیرد و هردو با سرعتی بالا فرار میکنند...isfj:دیگه ماجرا جویی نمیخوامممم...infp:بدوو یکم مونده...هردو به کلبه میرسند و به وی خودشان نمیارند که هردو از ترس تا صبح نخوابیده اند...از ترس البته...😂🤦🏼♀️صبح شد...estj:آخيش عجب خواب خوبی بود...پاشید تنبلاااا پاشید صبح شده یه عالمه کار داریم...esfp: چیکار داریم مثلا؟ ما الان تو تعطیلات هستیم!...infpکه نخوابیده بود و چشمانش قرمز شده بود با ترس گفت...امم ب ب بچه ها منوisfjدیشب رفتیم زیر زمین و یه چیزی پیدا کردیم....فک کنم بهتره مردا رو هم صدا کنیم باهام ببینیمش!isfp:شوخی میکنید؟isfj:نه بخدا...داریم راست میگیم...همه بیدار شدند و بیون کلبه جمع شدند...infp کاغذ را به همه نشون داد و هرکس اون رو خوند در حالتی پوکر فیس باقی موند...estp:چه هیجان انگیز...کاش منم بودم...اه چرا تو کلبه ی شما بود؟!istjخب حالا چیکار کنیم؟ کم کم اینجا داره ترسناک میشه...estp:راستیisfjحالت خوبه؟ آخه فک کنم یکم ترسیدی...! Infp:مرسی حال منو هم پرسیدی!isfj:آره خوبم...فقط یکم ترسناکه...دیشب واقعا ترسیده بودم!...esfj:خب بهتره یکم استرس مونو کنترل کنیم...ی راهی باید پیدا کنیم...estp:ی کلمه از پدر عروس...تو خودت از ترس داری میلرزی بعد به ما مشاوره میدی؟
Isfp:هی اونجا رو باش...اونا برگشتن...نگاه کنید....... ...((کمی قبل...غار))....intj:هی enfpاونجا و نگاه کن...این غار ادامه داره...مطمئنا توش بازم سر نخ هست...-خب الان باید بخوابیم...فردا هم باید بریم کلبه تاentpرو درمان کنیم و همه باهم برگردیم و بیایم تا این معما رو حل کنیم...intj:ولی من ی فکر بهتر دارم...الان بخوابیم فردا بریم کلبه تا intp بره وentpرو درمان کنه بعد باهم اونجا ی فکری بکنیم و برگردیم تا اهم این معما رو حل کنیم...-😐اینو که من گفتم! intj:نقشه ی من کامل تر بود...بیخیال بیا بریم...entp:اگه من مردم بهestpبگید دومیلیارد گذاشتم براش تو بانک...بعدش بره یه عالمه بگرده دنبالش بخندیم...راستی...روی قبرم هم صابون بزنیدenfj:برای اینکه تمیز باشه؟😥entp:نه هرکی از روش رد شد بخوره زمین روحم شاد شه😂اخخ....ای عنکبوت لعنتی...intp:به نظرم ی مرض خاصی داریentp...خیلی رو مخی..entp:حداقل همیشه برنده م...برعکس تو...فقط سرت تو کتاب و دل و روده ی مردمه...اه...چطور حالت از این زندگی ای ک داری بهم نمیخوره!intp:بهم بر خورد😐entp:عه وا بهت بر خورد...ببخشید😂💃🏻infj:خب دیگه بسه..فردا کلی کار داریم باید استراحت کنیم...entpیکم هم که شده ادای آدمای زخمی رو حداقل در بیار! بیشتر از ما انرژی داره خدایاا!😭🤦🏼♀️entj:خب دیگه بخوابید
منو intjهم رسیدیم و هرچی دیده بودیم رو براشون تعریف کردیم...istp:یعنی ها...خیلی تاثیر گذاره!...فک کردم عجیب ترین چیز اینجا این حیوونا هستن...نگو این فقط ی دست گرمی بود...enfj:خب...ام...یکم باورش سخته...بخصوص توی این خستگی...بهتره بخوابیم...همه کوله هامونو گذاشتیم زیر سرمون و در عرض یک دقیقه از خواب بیهوش شدیم...صبح شد...enfjاول از همه بیدار میشه و همه و بیدار میکنه...enfj:هیentpپاشو...هی..بیدار شو...entp! Entp!بچه ها entpبیدار نمیشه...من سریع رفتم سمتشون و گفتم...هی بیدار شو...entp!عیبابا..intp تو که گفتی این دووم میارههه...این بیدار نمیشه کههintjبا خونسردی گفت..:توی چشماش فوت کن...-باشه...+تکون خورد اره؟-اره😥+بیداره...خودشو زده به خواب اسکلتون کنه...intj:پاشو اسکل! الکی خودتو نطن به خواب...اینا و اسکل کنی منو که نمیتونی اسکل کنی!entp:با خنده گفت:اههه فهمیدی...😂
intj:برو خدا تو شکر کن زخمی شدی ...خدا خودش بهت زده...وگرنه الان میومدم میزدمت...مطمئن باش...infj:خدایا...امکان اینکه زمین به آسمون برسه بیشتر از اینه که این دوتا دیگه باهم کل کل نکن و دوست باشن...istp:چه حق بود😐!هرچی تونستیم آسمون حرکت کردیم...حتی دیگه حرف هم نمیزدیم...کم کم داشتیم به کلبه ها میرسیدیم...که دیدیم همه بیرون کلبه وایسادن و دارن صحبت میکنن...isfpصداش می اومد که میگفت:هی اونجا رو نگاه کنید برگشتن!....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جشنننن
خسته نباشی واقعا ...
پرفکت :)
هعی...
الان پارت ده یه روزه تو صف بررسی عه
خواهرم کی به من عشق میورزه کنجکاوم
سوال خوبی بود...فعلا در حاله از ابهامه...ولی تو پارت های بعد معلوم میشه خواهرم🥲😂
یه تست اینجوری میسازی؟؟
میگم یه سوال اگه هر تایپ با هم تایپش بر بخوره واکنششون چیه؟؟ مثلا اگه یک ENTJبا یک ENTJدیگه برخورد کنه؟؟
تو داستان یا کلا؟
عالییییی بوددددد
مرسی🥲