
خب گایز طبق قول و قرارهامون پارت بعدو نوشتم تستچی جووون منننن زود منتشرش کن تا پارت بعدیو بدم بیاد دیگه هیچی بادورخیز زیاد جفت پا بپرین تو تست(و البته محکم بپرین و بعد از لایک و کامنت بیاید بیرون وگرنه من با چهارقلوها شب میایم سراغتون ) اگه هم دوستداشتین دنبال کنید. تنکس لایک و کامنت هم برای دومین بار میگم فراموش نشه هاااا!
انگشتمو آروم آروم دایره وار چرخوندم و داسمو احظار کردم روح سیاه رنگی توی دستم پیچ و تاب میخورد و بیشتر و بیشتر شبیه داس مرگم میشد. به موس پایر نگاه کردم خدایی نمیشد جدیش گرفت مث چی ماتش برده ب من و با علاقه نگاه میکنه انگار بچه ایه ک من آبنبات مورد علاقشو میخوام بهش جایزه بدم ولی کیوت نیس بیشتر شبیه ابله هائه! پوفی از سر بی حوصلگی کشیدم و زیرلب گفتم:مادمازل نمیخوان شروع کنن؟ _میتونی شروع کنی... یا دعوتنامه میخوای؟ داس مرگم بالاخره کامل شد و محکم توی دستام قرار گرفت. انرژیم کمه و نمیتونم خوب کار احظارو انجام بدم. مانای زیاد و قابل توجهی میخواد. منکه میدونم بخاطر اینکه الان ضعیفم اومدی سراغم ولی من نمیذارم.... یعنی نمیتونم بزارم ک به احمقی مثل تو ببازم! _شروع کن! همین الان!.. یا...میخوای من شروع کنم؟ فک نمیکنی اونموقع برات سخت تر میشه؟ اینکه شروع با توئه ی برگ برنده س برات. ..... و اینکه میدونی من تواناییم از قبل کمتره...!
+اجازه شروع رو میدین؟ _ ببین...شاید باورت نشه ها... ولی خیلی وقته دادم کله خراب! +پس...شروع میکنم... با.. _ ببند اون غارعلیصدرو دِ شروع کن موهام از حرص و جوش تو سفید شد لامصب! صب کنید بینم! استپ استپ! منکه حالت خون آشامیم موهام سفیده! یعنی ممکنه از همون ابتدا بخاطر این یارو باشه؟ ولی موهای سفیدم خعلی خفن خوفه! دوسشون دارم. قهوه ایشونم قشنگه ها... ولی سفیدشون ی چیز دیگه س! داشتم با خودم کلنجار میرفتم و فکر میکردم ک دیدم داره تعظیم میکنه. داشتم تعظیم کردنشو نگاه میکردم ک یهو هنوز نصفه خم نشده پرید بهم! لعنتی!.. همه موس پایرا مورمازن! ولی این زده رودست همشون.هرچی مارموز و موزماره! حمله شو جواب دادم و عقب پریدم. هر لحظه ممکنه از آیتمش استفاده کنه. بهترع حواسم جمع باشه. معلوم نیست آیتمش چیه. چندتا حمله دیگه هم کرد ک همه رو دفاع کردم. فقط فرصت ی حمله دارم. غیر از اون دیگه نمیتونم حمله یا حتی دفاع کنم.مانام کمه! داشتم فقط دفاع میکردم ک این جمله ش آتیشم زد!: +پس ملکه ای ک میگفتن فقط در همین حده؟ واقعا چیز بیشتری انتظار داشتم. شما فقط دارین دفاع میکنین نه حمله! جدا چرا؟ چجوری ملکه یا همون امپراطوریس شدین؟ از همون اول باید ملکه من میشدین!
در حالی ک آتیش از چشمام میبارید بهش خیره شدم. اون داشت با من بازی اعصاب و روان میکرد! و اون میدونه ک من روی صلاحیتم ب عنوان ی امپراطوریس خیلی مصمم و مصرم! ولی فعلا چاره ای نیست با این سطح انرژی همین کارو میتونم فعلا بکنم. باید تحملش کنم ریوسا انگار ک ب اون این حرفارو زده باشن داشت ب موس پایر چشم غره میرفت پشت سرهم فحش کشش میکرد و میگفت: اگه مردی بیا جلو لعنتی عوضی ! الان اونه چان ی حالی ازت میگیره ک تا صدسال توش بمونی نکبت! آخه تورو چه به این حرفا!؟ بیا اگه راست میگی با من مبارزه کن تا دخلتو بیارم! بیا جلوووو! وخواست بپره جلو ک با دسته داسم جلوشو گرفتم _مگه نگفتم خودتونو قاطی این بازی نکنین؟ ÷آخه...! _همین ک گفتم! شنیدی و اطاعت میکنی؟ ÷بله...ملکه! از این سرمای صدای ریوسا ناراحت شدم ولی اگه اینکارو نمیکردم اون قطعا میپرید وسط و به احتمال صد در صد اونو میکشت و بعد توی دادگاه هم ب عنوان یک آشوبگر انتخاب امپراطور و هم به عنوان قاتل ی موس پایر اشرافی مجازات میشد! حمله های پیاپی اون باعث میشد ک بدنم بیشتر و بیشتر در هم بشکنه! _هی! تو ک میخوای ب قول خودت منو بسنجی پس چرا از آیتمت استفاده نمیکنی؟ اینکه هم برد رو برات راحتتر میکنه و هم میتونی ببینی ک چرا من امپراطوریس شدم ن ملکه یکی مث تو!
+آیتم من؟... مثل اینکه خیلی دوستدارین بدونین چیه ... نه؟ _ آره... من .. آدم .. کنجکاویم...نمیدونستی؟ تو..که از ..خستگی من و کمبود مانام توی این زمان خبر داشتی... اینو.. نمی..دو..نس..تی؟ (ریوکا از خستگی داره نفس نفس میزنه) نیشخند زد نفس عمیقی کشیدم +حالا که اصرار میکنین... حتما! فقط احتمالش هست ک پشیمون بشید.! _ تو نگران من نباش!.. یکدفعه سنگ های روی زمین حتی اجسام خیلی سنگین همگی بلند شدن و ب سمتم پرتاب شدن توی همین لحظه ریوکو و ریونا رو دیدم ک اومدن و ریوسا رو گرفتن ک نیاد وسط. خودشونم چندان حال خوشی نداشتن. مشخص بود ک میدونن هر لحظه ممکنه بمیرم یا شکست بخورم.اما ما از قبل قرار گذاشتیم ک اونها دخالتی نکنن. بهشون دلیلشو نگفتم ولی همش بخاطر خودشونه و گرنه کی بدش میاد ک راحتتر این اوباش رو از سر راه برداره؟ سعی کردم جاخالی بدم و خوشبختانه خوب تونستم از پسش بربیام. اما لحظه ای ک بهش رسیدم رفت داخل زمین. روی زمین وایسادم و منتظر شدم. یکدفعه چشمم جای اونو پیداکرد. ۵...۴....۳...۲...۱! و پریدم روی اون نقطه! در حالی که داس مرگمو روی پیشونیش گذاشته بود دوتایی توی هوا پرت شدیم و من توی اون لحظه بهش پوزخندی زدم _میدونی چرا من امپراطوریس شدم؟ الان بهت میگم! چون..

موس پایر این پارت

موهای ریوکا )ی عکس خیلی خوب دلشتم ولی حذف شد شما فعلا اینو در نظر بگیرید تا دوباره بیابمش😊
داس مرگو برداشتم و با ی چرخش سرشو قطع کردم و لبخندزنان از روی غرور گفتم _چون من ریوکام و ۳ تا خواهر کوچیکتر دارم و همه چیز من بخاطر اوناس! من خواهرامو دارم.. چون غرور دارم! و مثل تونیستم! ...فهمیدی؟... ...خون کثیفش روی صورتم پاشید! حسش جالب بود! حس ریخته شدن خون یک ناپاک ب دست تو. تویی ک از همه بیشتر توی عمق جهنمی.! و این است عاقبت کسانی که روی مخ من بروند!(حال کردید چ یهو فازم نورانی شد؟ ها؟ هااا؟) داشتم فرود میومدم و دیدم ک ریونا پرید ب سمت جسد. اللته ک من نمیکشمشون این داس نمیکشه فقط اونهارو علامت گذاری میکنه ک یعنی شکست خوردن. واین علامت هم روی روحشون و هم توی چشمهاشون و بدنشون هستش. ک نتونن شکستشونو انکار کنن. از روی پشت بوم یکی از خونه ها ریونا و ریوکو رو تماشا میکردم. ریوکو داشت ریوسا رو آروم میکرد و ماجرا رو میشنید و ریونا هم داشت آثار رو پاک میکرد. امشب ی جشن خون بزرگ میگیریم چون هم قراره جواب آزمونم بیاد و هم هممون ب خون احتیاج داریم.
از پشت بوم پریدم پایین. میتونستم نگاهشونو بخونم. اینکه "چرا نمیذاری کنارت باشیم توی این موقعیتها ک بیشتر از همیشه ب کمک نیاز داری؟" حرف همشون بود _من نمیتونم بزارم شماها وارد این بازی کثیف و احمقانه بشید و شما وقتی میتونید این بازیو انجام بدین ک من مرده باشم! نه تا وقتی زندم! از حالت جدی بیرون نیومدم _امشب ی جشن کوچیک داریم ک دوستدارم ب جای اینکه خوار کوچیکم همه جارو قمر در عقرب و قیمه و ماست کنه توش شرکت کنه ب همراه بقیه اهل خونه،اراذل و اوباش مغول خودم! با شنیدن صداشون ک ریز ریز میخندیدن لبخندی زدم و برگشتم سمتشون،دستامو باز کردم: کی اول بغل میخواد؟ هر سه تا پریدن روم! هییییچ کسسس! _پس روح سه تا عمه نداشتمه ک پریدن روم؟ آرههههه! _خب بروبچ، له شدم! بریم خونه ک الاناس خون هارو بفرستن تا جشن بگیریم! .... چند دقیقه بعد.... ززززییینگگگگ! ای جانننمممم! اومدددددد! هر چهارتا پریدیم سمت در خونه! اما ب محض رسیدن ب دم در و باز شدن در چهاتا دختر قل چماق و عصبی خفنو ب جای چهاتا وحشی خل و چل میبینیم. .... بعد از تحویل گرفتن.... یسسسس! اووووووه یسسسس! یس یس یس! همینطور میریختیم و میخودیم با هم شوخی میکریم و میخندیدیم و عکس میگرفتیم ک مثلا میکاپه و کاسپلی عه و اینا ... واقعا من عاااشق این سه تا جونورای باحالم ک از وقتی ک یادمه تا الان هیچ جا پشتمو خالی نکدن، کنارم موندن، با هم خرابکاری کردیم، دیوونه بازی در آوردیم و.. و.. و... ... ....صبح روز بعد... ززززییینگگگ زززززییینگگگگ! هی! کیه بابا خونه رو روی سرت گذاشتی! ززززییننگگگ انقد اون بدبختو فشار نده! اَه! "بله؟" '''بفرمایید بسته پستیتون''' "جانم؟ منکه بسته ندارم" '''اما این ب آدرس شماست''' "اصن هر چی، بیخیال! بذارینش همینجا" """"یک دقیقه بعد"""" هر چهارتایی با فضولی تمام بالای سر بسته وایستادیم _مگه برای ما نیومده خب بزار ببینیمش +از کجا معلوم مال ماغه؟ ×آغا بازش کنیننن! +راست میگه! _نگا! این همنیه ک میگفت شاید مال ما نباشه! ÷اصن چهارتایی بازش میکنیم. یا مال ما هست یا نیست ک پسش میدیم ب پست! ایچی!... نی!... سان!... شی! چهارتایی بازش کردیم! چییی! اینکه جواب آزمون منه! ولی چرا مال ژاپن نیست؟ منکه گفتم مال ژاپن باشه! اونه... این یعنی چی؟ ریوکا،ریوکو،ریونا و ریوسا : شینو سنسهههههههه!🔫🗡💀💀💀 خب خب، این پارتم تامام تامام! لایک و کامنت و اگه خوشتونم اومد دنبال کردن هم یادتون نره کاواییا😙😙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اونایی که عاشق ماجراجویی اند حتما به تستم {بیاین یک گروه ماجراجویی رسمی رو بشناسیم} سر بزنن
اوکی حتما...
خیلی باحال بود😁😂👍
مرسی عزیزم
قراره خییییلی باحالتر بشه
بهتون قول خنده های زیادیو میدم