داستان درمورد یک دختر و پسر زیبا و جوان که وارد یه دنیای جدید میشن
سلام . اسم من ....... اسم من چیه ؟؟؟؟ یه سوال خیلی اساسی اسم من چیه؟؟؟؟؟ واقعیت من چیه؟؟؟؟ من چی هستم ؟؟؟؟؟ و یه چیز مهمتر چرا من ؟؟؟؟؟ پدر و مادر من کی هستن ؟؟؟؟؟؟؟ چرا پدر و مادر من به خودشون اجازه دادن منو تنها بزارن چه فکری تو سرشون بود که من و با همه دارایی هاشون زمانی که هفت سالم بود ول کردن . و من از هفت سالگی دارم تاوان کارشون رو میدم از هفت سالگی تو وحشت خوابیدم ده ساله که دلم یه خواب آسوده میخواد یه خواب که توش کابوس و وحشت نباشه ولی نمیشه نمیدونم چرا ولی باید جواب سوالات ام رو پیدا کنم
اسم من النا است . النا ویلیام من یه دختر با چشمای سبز درشت و قد ۱۶۰ و موهای قهوه ای هستم تو یه خونه بایه کتابخونه بزرگ زندگی میکنم تنها و بدون پدر و مادر بدون کسایی که همراهم باشن بدون یه مادر که دلسوز بچش باشه بدون یه پدر که حتی جونش رو برای بچش بده نه من الناویلیام ساکن لندن تا اینجای زندگیم رو یعنی ۱۷ سالگی برای زندگی کردن، برای خودم جنگیدم . و هدفم هم پیدا کردن جواب سوالات ام بوده .
من حتی تو مدرسه هم دوستی ندارم اونجاه هم کسی منو دوست نداره خوانواده ام منو با تموم ثروتشون ولم کردن بچهای مدرسه دوستم داشته باشن . ههه
صدای زنگ ساعت برای رفتن به مدرسه بلند میشه . هه ده ساله کوکش میکنم که مثلا از خواب بیدارم کنه خواب نمونم خوابی که الان آرزوم شده خواب خوشی که ۱۷ ساله آرزوم شده باید برم آماده بشم و برم مدرسه یا بهتر بگم جایی که معلما عقایدی که به اونها تحمیل شده رو به بچها تحمیل میکنن و این چرخه ادامه پیدا میکنه
ولی من یه فرق اساسی داشتم با هیچ معلمی بحث نمیکردم ولی عقایدشون رو هم قبول نمیکردمش . بعد از اینکه لباسام رو پوشیدم و صبحونه خوردم راهی مدرسه شدم.
به مدرسه رسیدمو یه راست به کلاس رفتم .هم همه زیادی تو کلاس بود که نشون میداد یه خبری شده ولی خوب به من ارتباطی نداره خیلی خشک رفتم سر میز ام و نشستم بعد از پنج دقیقه معلم همراه با یه پسر فوقالعاده جذاب و به همون اندازه عجیب و مرموز وارد کلاس شد .
و گفت بچها این آقای جوان الکس ادموند هست که از امروز همکلاسی شماست. هه خوب به من چه ( النا) و معلم رو به الکس کرد و گفت : خودت رو معرفی نمیکنی ؟ الکس : فکر میکنم شما همه چیز رو گفته باشید خانم معلم من حرفی ندارم . خانم معلم : اوه بله که اینطور فکر میکنم بتونی کنار النا بشینی اونم مثل تو خیلی سرد و خشک. اوه بهتر از این نمیشه
خیلی سرد کیف ام رو کنار گذاشتم تا بشینه و اونم متقابلا سرد نشست . خوبیش این بود که فقط کنار هم نشسته بودیم . معلم ازم درس پرسید و جواب گرفت . کلاس بعدی زیست بود . و مثل کلاس قبل الکس و من رو یه میز کارگاه زیست نشستیم و من عینکم رو زدم و شروع به کار کردم الکس: این دختره درست مثل خودمه ولی چرا دختر به این زیبایی اینقدر سرد و ساکته ( تو که بدتر از اونی الکس) من فرق میکنم من از بچگی اینطور بودم ولی اون یه لحظه سرم رو بالا گرفتم وای موهاش رو بالا سرش جمع کرده بود و عینکش چقدر بهش میومد سریع نگاهم رو ازش گرفتم . حواسم بود که از کارش و آزمایش اش رو گیاه یه شرح کار خیلی مفصل در حد یه استاد دانشگاه نوشت و از روش یه شرح کار خیلی ساده تر نوشت و دست معلم داد
النا:درحال انجام دادن آزمایش سر گیاها و شرح کار نوشتن بودم که نگاه خیره ای رو احساس کردم ولی توجه نکردم زود یه شرح کار خیلی ابتدایی به معلم تحویل دادم و از کلاس اومدم بیرون . تو حیاط یه دختر با صدای بلند گفت : النا مخ الکس رو بزن به دردت میخوره با کنایه این رو گفت و من در جوابش به یه پوزخند اکتفا کردم همین . الکس : تا حالا کسی رو اینقدر مثل خودم ندیدم چه برسه تعجب کنم. که یهو دیدم یه موتور به سرعت داره به سمت النا میره.............
این اولین داستان منه . و همینطور که فهمیدین این داستان یه دختر و پسر که هردو بر اثر اتفاقاتی خیلی سرد و ساکت برخورد میکنن و قراره اتفاقات شگفت انگیزی رو با هم رقم بزنن شاید نجات یه شهر شایدهم یه کشور و یا یه قاره امیدوارم نظر بزارید برام و انتقادهاتون رو بگید و همینطور اینکل دوست داریروند داستان چطور پیش بره رو برام کامنت کنید. دوستون دارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عزیزم به نظرم خیلی داستان خوبی بود ادامش رو هم بزار قشنگ بود ولی زیاد رمانتیکش نکن راستی منم یکی از دنبال کننده هات شدم امیدوارم که دنبال کننده های زیادی پیدا کنی و تست هات لایک زیادی بخوره
خیلی عالی بود ، لطفا پارت بعد هم زود بزار❤😘😘😘
منم داستان مینویسم مال منو بخون
سلام مال تو رو خوندم مرسی که داستانم خوندی
قشنگ بود منتظر پارت بعد هستم 😊
مرسی که خوندی
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻
وای مرسی تو اولین نظر بودی خیلی ممنون