❤پارت45نسیم‌‌‌عشق❤

آرام: من نمی تونستم با رهام بد باشم حتی بازم با این کاراش دوسش داشتم دنیز رو دوست داشت حتی تموم حرفایی که زده بود دردغ بودن ولی اون نزاشت من واسش تعریف کنم‌ که اصلا چی شد اونوقت انتظار داشت به حرفاش گوش کنم‌ چی می خواست بگه دیگه حرفی نمونده بود اگر واسش قضیه رئیس کانون رو نمی گفتم بازم یه داستان جدید میشد اینکه گفت دمه ظهره و دیره واسه تاکسی گرفتن و لطف کرد که منو رسوند مگر نه یه داستان دیگه شروع میشد حتی تازه ازدواج کرده بود ... عزیز: وای رهام تو با این همه‌ زشتی ببین چه دختری نسیبت شده پسر ماشاالله هزار ماشاالله چشمم‌ کفه پات دختر چقدر زیبا چقدر با وقار ...._خیلی ممنو نم عزیز جون لطف دارید ....رهام: عه؟؟ اینطوریاست تا نو اومد تو بازار کهنه شود دل آزار باشه عزیز جون باشه پسر به این جذابی همه براش میمیرن😎 بعد تو میگی زشت من دیگه حرفی ندارم🤨 ...عزیز: بسه دیگه اینقدر از خودت تعریف نکن فعلا کار دارم با این عروس خوشگلم ؛ خوب بگو ببینم آرام جان رهام گفت که توی شر کتش کار میکنی درسته ؟...یه نگا به رهام کردم که داشت با چشم و ابرو میگفت که تایید کن ولی دست خودم نبود که گفتم ..._ نه عزیز ‌جون خیلی وقته نمیرم‌ توی اموزشگا کار میکنم ...عزیز : خیله خوب پس این پسر مام همه‌چیزو نمیگه 😒...رهام: عه چیزه خوب می دونید اون مال قبل بود دیگه😅 ....

عزیز: خیله خوب آرام جان برو لباستو عوض کن اذیت میشی بعد بیا که ناهار بخوریم ...رفتم طبقه‌ی بالا توی یه اتاق اما خو شبختانه‌ زیر مانتون لباس راحتی پوشیده بودم یه شومیز ساده گلبهی بود و شلوار بیرو نیم هم مشکی بود و میشد باهاش کنار اومد ‌داشتم از اتاق میو مدم بیرون که رهام اومد تو ...رهام:‌ببین هر حرفی من میگم باید تایید کنی چرا که پیش عزیز نمیشه هر حرفیو زد چون باید در قبالش من توضیح بدم ..._ به من ربطی نداره من فقط نقش همسر تورو بازی میکنم برام مهم نیست چی میشه ...رهام: ارام با من بازی نک__...با زنگ گوشیش حرفش نصفه موند نگام به صفحش افتاد که (جوجو) سیو شده بود سریع جواب داد و رفت توی اتاق و اشاره کرد که من برم یکم‌ دور شدم اما صدای رهام رو شنیدم که میگفت ...رهام: باشه عشقم شب در بارش حرف میزنیم باز که پاچه‌گیر شدی تو .....قطعا مخا طبش پسر نبود با عصبانیت روی میز نشستم قطعا دنیز بوده تحمل من چقدره که با وجود اینکه شوهرت داره با عشق اولش حرف میزنه ولی بازم دم نمیزنم ؛چند دقیقه بعد رهامم اومد سر میز ...عزیز: دخترم چرا نمی خوری خوشت نیومد از غذا؟ ...یه نگابه غذا کردم داشتیم چی می خوردیم! زرشک پلو با مرغ بود ..._ نه خیلی ممنونم خوشمزست اتفاقا ... زیر چشمی به رهام نگاه کردم حتی یه نگاه به طرف من ننداخت اما من تمام حواسم سمتش بود با اینکه مقصر بود ولی بازم انتظار داشت درکش کنم واقعا چرا این قدر اصرار داره من تو زندگیش باشم

عزیز: رهام چقدر سرت توی‌گوشیه دو دقیقه بزارش کنار دیگه ... رهام از وقتی نشسته بود کنارما فقط سرش توی گوشی بود با اخم رو برگردوندم که رهام گفت ...رهام: چشم عزیز جون دیگه کار داشتم ببخشید ...عزیز: بدم میاد همش سرت توشه راستی دخترم چند وقت دیگه کلاسای تابستونی تموم میشه توی کانون شما هم این طوریه؟ .... با حرفی که عزیزجون زد دوست داشتم رهامو حرص بدم وقتی اون داشت با جوجو‌ش حرف میزد باید فکر الانو هم میکرد ..._آره عزیزجون ولی من چون حوصلم سر میره قراره یه قرار داد توی یه شرکت ببندم ...عزیز: چه خوب چه قرار دادی؟ ..._ واسه‌ی تبلیق روسری و شال هست ....تا این حرفو زدم رهام سریع سرشو بلند کردو با اخم زل زد به من ...رهام: نه نمیخواد بری لازم نیست ..._ اتفاقا کار خو__ ...رهام: همینکه گفتم لازم نیست تشریف ببری مدلینگ شی خوشم نمیاد عکست همه جا باشه ...با حرف عزیز که گفت بسه تازه به خودمون اومدیم که عزیز گفت ...عزیز: چیزی شده؟ حس میکنم یه مشکلی هست ....رهام: نه‌نه عزیز جون قربونت برم ما بریم خونه دیر وقته

..._ به توچه برو سراغ همون جوجو‌ جونت نگه دار مگر نه خودم پیاده میشم برو به دنیز خانوم گیر بده....رهام نگه داشت و با عصبانیت گفت :رهام: آرام زده به سرت چرا اینطوری میکنی؟ ..._ پیاده شدم اصلا نمی خاستم باهاش حرف بزنم کسی که حتی لیاقت نداشت کنارش نقش بازی کرد با عشق سا بقش باشه ...رهام با داد گفت : آرام دیر وقته بیا تو ماشین زشته ...بهش محل ندادم و به راهم ادامه دادم که یهو دستم کشیده شد و پرت شدم تو ماشین ....رهام: عصاب منو خراب نکن میشینی تو ماشین تا برسونمت اینقدر بودن من اذیتت میکنه باشه بعد از اینکه رسیدیم خو نتون دیگه قول میدم منو نبینی باشه ....رهام داشت از نبودش میگفت ولی من به جای اینکه چیزی بگم اشکام جاری شده بودن نمی دونستم چی بگم فقط پیاده شدم و بدون هیچ حرفی رفتم خونه ....