im bad girl

این داستان راجب جین و ا/ت هستش یه توضیح کوچولو بدم کیم سوکجین رییس بزرگترین بندر مافیا هستش و ا/ت یه دختر ۲۳ ساله است که به خاطر بدهی های برادرش چند جا کار میکنه توضیح زیادی نمیدم بریم سراغ فیکمون

از کمر درد داشتم نابود میشدم ولی ولی باید ادامه بدم دوساعت تا پایان شیفت مونده بود رستوران بیشتر از روزای دیگه شلوغ بود هف با صدای لی یون حواسم و جمع کردم کیم ا/ت داری چه غلطی میکنی بیا سفارش میز ۸ و ببر از این همه غر سرم درد گرف با خستگی به سمت میز شماره ۸ رفتم

دختره ای که روی میز نشسته بود رو به روبه روییش گفت اره من شنیدم مافیای بندر برگشته مثل این که از چند سال پیش قوی و وحشی تر شدن والا که من میترسم دیگه حتی نمیتونیم راحت تو خیابون قدم بزنیم با پوزخند بهش نگاه کردم پس الان عممه که داره رو به روی من غذا کوفت میکنه؟ اصلا مافیای بندر کی هست😑

بلاخره بعد از دوساعت طاقت فرسا شیفتم تمام شد ساعت ۱۱ شب بود از همیشه کوچه خلوت تر بود یکم ترسیدم اما چون باید پول جمع میکردم نمیتونستم آژانس بگیرم هر چند اون موقع شب آژانسی در کار نبود یکم که جلوتر رفتم صدای کتک کاری و داد و بیداد میومد دختر ترسویی نبودم ولی اون موقع شب واقعا میترسیدم برم جلو یکم نزدیک شدم از پشت دیوار یه سرکی کشیدم

یه بدبخت بیچاره ای رو داشتن ۵ نفری کتک میزدن یکی هم بالا سرشون وایساده بود و داد میزد من پولمو میخوام مردکککک من به تو ۵ هفته وقت دادم الان ۵ هفته و یک روز شده که تو پول من و ندادی به نظرت من این قدر احمقم که فک میکنی میتونی سر من و کلاه بزاری هااا!!! با خشم اسلحه اشو برداشت گرفت روی شقیقه های مرده

مرده با ترس فقط التماس میکرد نکشنش ولی یارو عصبی تر از این حرف ها بود یهو انگار آروم شد چون اسلحه اشو آورد پایین ولی بعد از چند ثانیه بی وقفه شلیک کرد به مغز یارو با بهت به مردی که چند قدم اون ور ترم مرده بود خیره شدم از ترس پاهام قفل شده بود یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد با وحشت سعی داشتم گوشی و خفه کنم صدای مرده میومد که هی میگفت کی اونجاست بیا بیرون با وحشت به اطرافم نگاه کردم دنبال راه فرار بودم که یکی از پشت خفتم کرد و کشون کشون بردم و انداختم جلوی پسره با ترس سرمو بالا آوردم و ...

کامنت فراموش نشه🙂اگه کامنت نذارید ادامه نمیدم نظرات بالا ی ۱۵ تا باشه بوس پس کلتون بیبی گرلا پس کامنت و لایک فراموش نشه🤩