داستان زندگی تو در هاگوارتز

در اتاقت نشسته بودی و یک روز از تولدت یازده سالگی ات می گذشت . دلواپس نامه ی هاگوارتزت بودی چون تو در یک خانواده اصیل جادوگر بودی و این موضوع هم خیلی برای خانواده و خودت اهمیت داشت . نگران مشغول کتاب خواندن بودی یکدفعه صدای ضربه ای به پنجره اتاقت آمد . به طرف پنجره رفتی و پرده را کنار زدی و در پنجره را باز کردی که جغدی را دیدی که نامه ات را در اتاقت انداخت و رفت نگاهی کردی آن همان نامه بود !

بیرون از اتاقت میروی ولی کسی در خانه نیست چه کار میکنی ؟

خب با توجه به جواب قبلیت چه می شود ؟

سپس سه روز بعد به کوچه دیاگون با شخصی که باهاش میروی میری و خریدهایت را میکنی . در آخر به مغازه حیوانات خانگی میروی و به جغد سفیدی (عکس 👆🏻) علاقه مند می شوی و آن را میخری ولی بعد از اینکه حسابش کردی دختری می آید و می گوید این جغد من است از اول هم قرار بود جغد من بشه با زبون خوش بهت میگم جغد را بده . شما چه کار می کنید ؟

فردا : با خانواده دوستت به گردش رفته اید و آنها الان مشغول حرف هستند تو میروی و گوشه ای مینشینی . دوستت هم میاید و کنارت می نشید. او می گوید : ا/ت لطفا بهم قول بده که اگر کلاه گروهبندی گفت ویژگی همه ی گروه ها را داری بهش بگی توی گروهی که من افتادم بیفتی باشه ؟ شما چی می کنید ؟

بلاخره آن روز فرا رسید با پدرت به ایستگاه کینگز کراس میروی و با چشمت به اطراف نگاهی می اندازی ولی سکویی به اسم سکوی نه و سه چهارم نمی بینی . پدرت دستش را روی شانه ات می گذارد و به ستونی اشاره می کند. پدرت می گوید : ا/ت باید سریع به طرف اون ستون بروی و از اونجا وارد سکوی نه و سه چهارم بشوی . واکنش شما ؟

پس از عبور از ستون وارد سکوی نه و سه چهارم می شوی و هموجا دوستت را می بینی . از پدرت خداحافظی می کنس و به همراه دوستت سوار قطار می شوی . چند کوپه اول پر بود ولی به کوپه ای رسیدید که سه دختر داخلش بودند و یک جای خالی داشت دوستت گفت : اشکالی نداره ا/ت من توی این کوپه بدون تو برم ؟ شما راضی می شید . به طرف کوپه ها می رودی که کوپه ای که فقط یک دختر تویش است را پیدا می کنی پیکار میکنی ؟

(عکس دختر در کوپه 👆🏻)ر هر صورت در کوپه می نشینید . بعد از مدتی تو چکار می کنی ؟

با دختر در کوپه دوست می شوید و بعد از ساعت ها قطار توقف می کند و شما پیاده می شوید . مشتاقید که هاگوارتز را ببینید. مردی که هیکل بزرگی دارد و اسمش هاگرید است می گوید که دنبالش بروید شما به دنبال آن مرد راه می افتید . کمی بعد بادی سوار قایق شوید . شما سوار قایق چه کسی می شوید ؟

خب خب بلاخره به هاگوارتز میرسی ! وارد قلعه عظیم و سیاه هاگوارتز می شوی و به دنبال بقیه دانش آموزان به طرف سرسرا میروی . بعد از چند دقیقه متوجه می شوی که خانمی که قد بلند و و موهای سفید و ظاهری جدی دارد آن کلاه گروهبندی را روی سر دانش آموزان می گذارد . اشتیاق فراوانی داری ابتدا دوست صابقت میرود و کلاه فریاد می زند گریفیندور بعد از چند دانش آموز دیگر دوست جدیدت می رود و کلاه می گوید اسلایترین . توی فکر رفتی که یکدفعه کلا اسم تو را صدا زد . رفتی روی صندلی نشستی پروفسور مک گونگال کلاه را روی سرت گذاشت . کلاه گفت : ویژگی همه ی گروه ها را داری انتخاب سخته ! خودت کدوم گروه را بیشتر دوست داری ؟ اگر میگفتی گریفیندور دوست صمیمی ات خیلی خوشحال میشد ولی ممکن بود اون دوست جدیدت دیگر دوستت نباشد اگر هم میگفتی اسلایترین شانس دوستی با دوست جدیدت خیلی زیاد بود و خانواده پدریت هم که در اسلایترین بودند خیلی خوشحال می شدند ولی از طرفی دوست صمیمس ات ازت خواهش کرده بود. بعد از کمی فکر گفتی : کلاه این موضوع توی انتخاب گروهم تاثیر داره ؟ کلاه هم گفت : شاید .بعد از کمی فکر گفتی :...