❤پارت42نسیم‌عشق❤

رهام: با این وضع پیش اومده واسه آرام می‌خواستم همه چیز یادش بیاد چون واقعا داشت اذیت میشد ولی از یه طرف می‌ترسیدم اگه بازم بریم خونه‌ ی اول چی میشه امروز آرام رو مر خص کردیم می‌ خواستم بیاد خونه اما خودش گفت که فعلا نمیتونه پیش من باشه و یه جو رایی هنوز احساس راحتی نداره منم سعی کردم کنار بیام و بر دمش خونه‌ی خودشون کلی مهمون توی خو نشون بود ولی از اونجایی که هیچ کسی رو جز خانوادش نمیشنا سید برد مش اتاقش اینطوری راحت تر بود نمی دونم این حالش تا کی ادامه داره هر چقدر که میگذره بیشتر میره توی فکر و افسرده تر میشه آرامی که با هر شوخی من خنده از لباش پاک نمیشد حالا حتی لبخندم نمیزنه دنیز و ارسلان تاوان می دادن تاوان خراب کردن زندگی من خراب کردن زندگی آرام

آرام: یه هفته گذشته بود اما همه چیز برام غریبه بود انقدر فکر کرده بودم که همه‌چیز یادم بیاد اما به جاش سر درد گرفته بودم روی تخت دراز کشیده بودم که صدای در اومد ..._ بفرمایید ....صدف: خوبی؟ ..._ ممنون یکم سرم درد میکنه‌ ؛ آوات خوابید؟ ...صدف: آره اعصاب برام نزاشته هی گریه میکنه ..._ وای از وقتی دید مش عاشقش شدم خیلی گوگو لیه ...صدف: دیگه به باباش رفته😌 ..._ بابا ش گوگو لیه!؟😐 ....صدف: خوب..چیزه 😅 حالا ولش کن رهام گفت که آماده شی برید بیرون یکم‌ حال‌و هوا ت عوض شه ...._باشه ...صدف: بدو خوشگل کن شوهرت نره هو‌و بیاره سرت 😂... _ کو فت😡....

تقریبا آماده شده بودم که رهام زنگ خونه رو زد یه مانتو با ترکیب سفید‌ مشکی با شلوار و شال مشکی پوشیدم یه ارایش ساده به اصرار صدف کردم برای بار اخر به آینه نگاه کردم از اون حالت سرد و بی روح اومده بودم بیرون سوار ماشین شدم که رهام یه شاخه گل رز زرد گرفت روبه روم رهام: گل برای خانوم گل😂❤️...ازش تشکر کردم ولی احساس کردم صدای دختر توی ذهنم اکو میشه (گل مورد علا قم رز زرده)‌....رهام: آرام؟؟آرام؟ کجایی؟...._ هیچ‌..هیچی نیست خوبم بریم ...رهام: خوب خانوم خانوما کجا بریم ...._ به ا نتخاب خودت ....ماشینو کنار یه رستوران پارک کرد رفتیم داخل به فضاش نگا کردم ولی انگار برام آشنا میومد ..._ رهام ؟....رهام: جانم؟....بازم دوباره همون صدای دختر اومد که رهامو صدا میزد و صدای جانم گفتن رهام توی گوشم پیچید ...رهام: آرام احساس میکنم حالت خوب نیست نه؟ ..._ نه خوبم فقط.. فقط گر سنمه چی سفارش بدیم ؟.....

بالا خره ناهارو خور دیم و رفتیم چند تا پاساژ که به گفته‌ی رهام خیلی معروف بودن هم واسه من خرید کردیم هم واسه خودش روز خیلی خوبی بود درسته چند بار همون حس رو داشتم فکر میکردم بعضی از چیزایی که میبینم یا می شنوم رو قبلا هم اتفاق افتاده اما را بطم با رهام خوب شده بود و دیگه احساس نمی‌کردم یه مرد غریبه کنا رمه بعد از اینکه خریدا رو گذاشت خونه تشکر کردم و قرار شد فردا که جمعه بود با دختر خاله‌ ی رهام که اسمش دنیز بود و چند تا از دوستا ش بریم کوه

خوب دوستان❤ از این به بعد من هرروز پارتا رو میزارم😁 البته دیگه بستگی به حمایت شما داره و مدت بررسی فعلا🤗