اگه نظری داری خوشحال میشم بهم بگی زیبا..💜🙂
((جنگل...در راه کلبه ها))entp:اخخ...خسته شدم...تروخودا یکم بشینیم...estj:نمیشه...یکم دیگه میرسیم...حالا انگار داره کوه میکنه!چنتا میوه داری میاری دیگه!enfj:به نظر منم صبر نکنیم بهتره...ممکنه به شب بخوریم!...دو دقیقه بعد...من میگم:بچه ها...میشه یکم صبر کنیم؟من دیگه خسته شدم...نمیتونم دیگه راه بیام!intj:پس یکم بشینیم...estj:موافقم...enfpهر وقت دیدی نمیتونی راه بیای بگو یکم صبر کنیم...-باشه...مرسی از درکتون🙂💜entpبا تعجب میگه:مرسی از بابت اینکه بین منوenfpاصلا فرق نمیزارید😐istp:خواهش میکنم...!یکم میریم جلوتر و روی چند تا سنگ میشینیم...istp:میگم ی سوال...چطور میریم توی کلبه؟estj:با پا!!..istp:مرسی از توضیحت😐...منظورم این بود که کی میره توی کدوم کلبه...enfj:ما هشتا مرد و هشتا زنیم...میگم زنا برن توی ی کلبه ما میریم توی ی کلبه...entp:آخ جون من پیشintjعممم دیگه ۲۴ ساعته بهش کرم میریزم...😂intj:دوستان من توی جنگل میخوابم...😐😂estj:به نظرم دیگه راه بیوفتیم...یکم دیگه بشینیم اونایی که توی ساحل هستن هم به ما میرسن!entp:بابا بزار برسن ...والا بیان میوه هارو بیارن کمکمون...همش که ما نباید حمالی کنیم! -نگران نباش اونا الان یه عالمه چمدون توی دستشونه!بیشتر از ما دارن حمالی میکنن....intj:هیenfpحالت خوب شد؟دیگه راه بیوفتیم داره دیر میشه...-اره خوبم...بریم...
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
40 لایک
جشن
اهم یکی بهم بگه که فقط منم دارم تصور میکنم این داستانو یا نه !^^
من به عنوان نویسنده مجبورم تصور کنم😔☑
خیلی باحاله که^^
باید تصور کنی دیگه
اصن بدون تصور نمیشه خوند
چرا من هرچی میگردم پارت ۴ و ۵ رو پیدا نمیکنم؟
توی لیست برگزیده ی من تو پروفایلم یکی ش رمانmbti عه...اونجا همه شون هست
پارت بعدی رو نوشتم...ی ناظر بیاد منتشرش کنه لطفا.:)))
پارت بعدی رو بده دیگه.
ریحانه میتونی جلوی هر تایپ بنویسی دختره یا پسر
آخه من قاطی میکنم 😁😁
مثل آواتار شونه...
الان دو روز منتظررممممم
واییی بلاخره!
عالی بود همینجوری ادامه بده...
مرسی بابت اینکه به نظرامون توجه کردی:)
خواهش میکنم♡♡♡