
❤❤پارت دوم رمان لیدی کت❤❤

یهو دیدم یه شرور آکوماتیزه داره پاریس و نابود میکنه به تیکی گفتم: تیکی امروز خیلی روز خسته کننده ای بود بدترم شد:تیکی دخترکفشدوزکی آماده.تغییر شکل دادم و دیدم شرور داره میره رو برج ایفل منم رفتم اونجا بقیه داستان از دید آدرین:تو اتاقم بودم داشتم تلویزیون میدیدم از پنجره دیدم یه شرور رو برج ایفله تغییر شکل دادم و رفتم رو برج ایفل......

داستان از دید لیدی باگ:داشتم با شرور میجنگیدم دیدم کت نوار اومد بهش گفتم:خوب شد اومدی کت به کمکت احتیاج دارم خاکستر کننده میخواد برج ایفل و تبدیل به سنگ کنه باید یجوری حواسشو پرت کنیم و ببریمش سمت موزه لور تو باید حواسشو پرت کنی_ببخشید لیدی باگ ولی من بازیگر خوبی نیستم برای اینکار☹️_چت شده کت_دارم همون کاریو میکنم که تو میکنی_ببین کت نوار من برای اتفاق دیشب متاسفم ولی الا وقتش نیست الا یکی شرور شده و میخواد پاریس و تبدیل به خاکستر کنه😕خواهش میکنم به حرفم گوش بده😓

یهو خاکستر کننده بهم حمله کرد میخواست من و پرت کنه که کت نوار من و کشید اونور بهش گفتم:ممنون کت🙂رفتیم یجا قایم شدیم کت نوار گفت:بهتره نقشتو امتحان کنیم بهش همه چیزو گفتم و کت نوار رفت تا سرگرمش کنه منم:گردونه خوش شانسی:برام یه بستنی اومد😐

داستان از دید کت نوار:خواستم خاکستر کنندرو از برج ایفل دور کنم از برج ایفل در اومد🐾لیدی باگ با یه بستنی اومد سمتم و گفت:چرا از برج ایفل اوردیش بیرون تو باید میزاشتی همونجا بمونه_خب الا بهتر شد دیگه تو نمیتونی ببریش بیرون من بردمش کارتو آسون کردم😉_نمک نریز کت نوار باید یجوری ببریمش روی برج ایفل از دید لیدی باگ:کت نوار با چوب دستیش میخواست بیاد بالا که یهو چوب دستیش افتاد پایین منم داشتم با شرور میجنگیدم شرور و شکست دادم.کت نوار داشت از روی برج ایفل میوفتاد😱انگشترش چشمک زد منم هول شده بودم میخواستم کفشدوزک معجزه آسا کنم که یهو کت نوار از برج ایفل افتاد😧گفتم:نهههههههه کت نوار افتاد پایین منم با یویوم رفتم اونجا دیدم کت نوار افتاده زمین واییی اون مرده بود😓

اشک تو چشمام جمع شد یهو کت نوار به حالت عادی برگشت😦وایییی کت نوار آدرینه😔باورم نمیشد تو اون لحظه خیلی ناراحت بودم کفشدوزک معجزه آسا کردم و بعد به حالت عادی برگشتم یهو آدرین بهوش اومد🙂منم اشکامو پاک کردم و گفتم:......کت نوار...تو زنده ای😢من من نمیتونم باور کنم که تو..._مرینت؟؟؟؟؟؟تو لیدی باگی؟؟؟_😢هوم ما الا دیگه هویت همو میدونیم قرار نبود این اتفاق بیوفته.پریدم بغل آدرین بهش گفتم:ترسیده بودم فک کردم مردی😭😭(درحالی که داشت گریه میکرد)_نترس مرینت😞من اینجام..........

ما دیگه هویت همو میدونستیم آدرین بهم همه چیزو گفت(گفتش که اون از اول عاشق لیدی باگ بود و مرینتم به آدرین اعتراف کرد که عاشقش بوده)صورتمون سرخ شده بود😊شب بود داشت بارون میومد به تیکی و پلگ غذا دادیم آدرین منو رسوند خونه و بهش گفتم:آدرین_بله مرینت_....حالا که هویت همو میدونیم دیگه نمیتونیم قهرمان باشیم؟؟؟_معلومه که میتونیم ما که قرار نیست هویتمونو به کسی بگیم این یه راز بین خودمون میمونه_من هنوزم باورم نمیشه که تو کت نوار باشی_منم🙂شب بخیر مرینت_شب بخیر آد..رین😅☺️

از دید مری:رفتم اتاقم و نشستم رو تختم به تیکی گفتم:تیکی آدرین کت نوار بود و من نفهمیدم😐💔 _خب مرینت راستش شما نباید از هویت همدیگه باخبر میشدین ولی دیگه کاریه که شده🙃نمیشه درستش کرد بیا بخوابیم فردا برای مدرسه دیر میکنیا گرفتم خوابیدم همش فکرم درگیر امشب بود🌓 صبح روز بعد بیدار شدم،صبحونمو خوردم و رفتم مدرسه🏫آدرین و دیدم😳 بهش سلام کردم و اونم سلام کرد بهم گفت:.....میایی بریم کلاس؟؟؟؟

باهاش رفتم کلاس🌈سر کلاس همش چشمم به آدرین بود یهو آدرین بهم نگاه کرد منم نگاهمو ازش برداشتم خانم بوستیه گفت: بچه ها دو روزه دیگه قراره برید ساحل همه با خوشحالی گفتن:آخجووون😻 از دید آدرین:من خیلی خوشحال شدم ولی بعد یادم افتاد که پدرم اجازه نمیده برم😔با ناراحتی کتابمو گذاشتم تو کیفم نینو گفت: هی رفیق چی شده؟؟؟؟نکنه از ساحل خوشت نمیاد _چی؟؟؟نه راستش پدرم اجازه نمیده که بیام ساحل😕😕 _اووو پسر واقعا زد حال خوردم کلاس که تموم شد رفتم خونه به پدرم گفتم:میتونم با همکلاسیام برم ساحل؟؟؟

_ایندفعه میتونی بدون بادیگاردت بری🤨(شت اجازه داد😐💔) _ممنون پدر😍بغلش گردم و رفتم اتاقم تا وسایلمو جمع کنم داستان از دید مرینت:رفتم خونه به وسایلمو جمع کردم قرار بود دو روزه دیگه بریم ساحل🏖حیف که آدرین نمیتونه بیاد😔 . . . دوروز بعد🕐🕜🕔🕢🕤 از دید مرینت:آلیا به گوشیم زنگ زد بر داشتم: _هی دختر دیر میشه بیا اتوبوس منتظرته😐 _ای وای به کلی یادم رفته بود😁الا میام _بدو بیا وگرنه یه فرد شخصیو از دست میدیا😉بدو بیا برات جا رزرو کردم یه جای خاص🙂❤️ 😳😐😳😐نمیدونستم کیو میگه ولی با سرعت هر چه تمام دویدم تا رسیدم به اتوبوس سوار اتوبوس شدم میخواستم بشینم پیش آلیا که آلیا گفت: _هی کجا کجا کجا اینجا جای نینوعه😤🚫

این پارتم تموم شد حتما منتظر پارت بعدی بمونید ایندفعه نیاز به ببخشید ندارم😁😁چون خیلی طولانی بود حق بدید و اینکه ازم نپرسید چرا کشف هویت انقدر زود اتفاق افتاد دعوام نکنین گناه دالم😐 تا اینجا چطور بود🐰🐰🐰
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی داستان منم بخون قشنگه