بچه ها برای اینکه دیگه داستان های مند بشناسید این اموجی🥺میزارم که اگه دوست داشتید اینو بزنید تو جستجو که راحت بیابد براتون
رفتیم اونجا دو درخت بزرگی بود کنار هم جیجی گفت یعنی اینها دروازه هستند گفتم اره ولی قبلش جک رو بزار کنار جک گذاشت زمین تا اومد بره یک دفعه دستش گرفمتش یه هول کویچک بهش دادم دستش راه کردم گفت چیشده گفتم باید بیای تو بغلم جیجی سرخ شد جک گفت چیشده هان دلت کشید😂😂😂 گفتم تو ببند و یه به جیجی گفتم بخواطر نیروی که هست و شما انسان ها ضعیف هستید نمیتونید رد شید باید بیای تو بغلم جیجی گفت جک چی گفت؟ دوم من نمیام تو بغل تو من دخترم حیا دارم گفتم جک بیخیال یه مکثی کردم گفتم باشه نیا ولی اونجوری از دروازه هم نمیتونی رد شی ماهم ترو نمیبریم😝 یه پوز خنده هم زدم جیجی سرخ شد از عصبانیت یا از خجالت نمیدونم گونش خیلی قشنگ قرمز بود اخم هاشم تو هم ولی بازم حدس بزنم خجالت کشید😂
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
چقدر کم😢😢😢😢😢😢
یکم بیشتر بنویس ممنون
بیشتر از این🥺 بخدا یکم سخته ببخشید
کاترین میگم چیزه
قسنت اخرش رو سکته زدم☹️😨
عالی ولی خدایی باید ایم داستان میشد سکته دادن دوستان توسط ملیکا 🤣🤣🤣
😂😂😂😂😂