اینم از پارت سوم امیدوارم تا اینجا ازش لذت برده باشید😘😘😘😘😘😘😘
جونگ کوک با بهت گفت_یعنی چی؟اینجا چی داره که نمی تونه به خاطرشون برگرده؟؟؟
مونکوت_خب بزار کامل توضیح بدم نسل من از گذشته رو این جور مسائل تحقیق میکردن. منم از بچگی با اینجور مسائل آشنا شده بودم.وقتی اولین بار همچین کسیو دیدم ۱۸ سالم بود.از مامانم همه چیزارو یاد گرفته بودم .
سعی کردم بهش کمک کنم برگرده .این اتفاق هر ۱۰ سال دوبار میوفته یه بار اول وقتی تو یکی ازدنیاها ماه گرفتگی میشه در باز میشه یه باره دیگه چند وقت بعد که تو این دنیاهم ماه گرفتگی بشه باز میشه یکی همون اول و یکیشم چند وقت بعد وقتی ماه گرفتگی میشه این درا باز میشن و تا اونجایی که فهمیدم فقط هفتا از این درا تو جهان وجود داره.
خلاصه موفق شدم که اونو برش گردونم به دنیای خودش خیلی خوشحال بودم که تونستم یکیو نجات بدم.
چند سال از اون ماجرا گذشت که یه شب جین هه و مادرش اومدن میخواستم به اینام کمک کنم ولی نشد….
به اینجا که رسید مکث کرد و بهم نگاه کرد می دونست هر وقت حرف از این چیزا میشه حالم بد میشه چشمامو بستمو با نگاهم خواستم ادامه بده_یعنی میشد ولی اون بیمار بود دو سه هفته بعد قبل از ماه گرفتگی از پیشمون رفت.چند سال بعد وقتی جین هه یکم بزرگتر شد با خودم گفتم من که عمره زیادی برام نمونده بهتره بفرستمش پیش پدرش خواستم کمکش کنم که برگرده اما نشد.…
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
داستانت خیلی قشنگه♡~♡ . با اینکه آرمی نیستم ولی به نظرم فوقالعاده است