
میدونی اگه لایک کنی بهم انرژی میدی؟💜🙂
((کمی قبل..جنگل..))......istp:خوب ما فقط چوب های معمولی نمیخوایم... entp:خواستن یا نخواستن...مسئله این است...😁😂intjبه دنبال entpمیدود تا او را بزند😁...entp زمین میخورد و intjاز فرصت استفاده میکند و اورا میزند....estpاون گوشه به این اتفاق میخندد... ((درحال دعوا))من میرم تا اونا رو از هم جدا کنم...intj:آخه من چه گناهی کردم که دارم اینجوری تاوان شو پس میدم لعنتی....entp:یکم شوخ طبع باش..اخخخخ...من میرم اونجا و شونه ی intjرو میگیرم و بلندش میکنم..هی بسه دیگه ...حالا ی چیزی گفت..بده توی این شرایط ما رو میخندونه؟!مثلا قرار بود ی تیم باشیم...intj:ببین...نمیخوام دوباره این بحث و شروع کنم...چون اصلا نمیخوام اینجا باشم...نمیخوام شما هارو ببینم...بخصوص تو و اون خل و چل......-اصلا مشکلت با من چیه؟من که حتا تیکه هم ننداختم..مزه نپروندم..بامزه بازی در نیاوردم..فقط از اولش میخواستم کمک ت کنم و تو هی به من بی احترامی میکردی🥺intj:مشکلم همینه!چرا فکر کردی همه به کمک تو نیاز دارن ..ها!؟چرا فکر کردی من به کمک تو نیاز دارم؟🤨infj: خیلی خوب intjبس کن...از اول الکی دنبال شروع بحث بودی تا نشون بدی حق با توعه...هیچی و هیچ کس هم برات مهم نیس...istp:اگه دعوا تموم شد من داشتم حرف میزدم😐
داشتم میگفتم که فقط چوب های معمولی نمیخوایم..entp:بودن یا...هیچی ولش کن ادامه بده😁..intjکه در حال فوران است خود را کنترل میکند.. istp:باید برگ ها ی محکم و انعطاف پذیر پیدا کنیم به جای طناب ازش استفاده کنیم..بهتره از هم جدا هم نشیم و باهم همه رو پیدا کنیم...اول چوب..چوب هایی که از یک و نیم متر تا دو متر هستن خوبه...قطر ش خیلی مهم نیست فقط از ۸ سانت کمتر نباشه... estp:اوکی فقط بزاراول متر مو از توی کیفم درارم!😐😂همه در حال جمع کردن چوب هستیم و istp یه جورایی همه رو می سنجه تا چوب های خوب رو انتخاب کنیم...ناگهان... entp:هیییییی صب کنیددد یه چیزی پیدا کردمممم...من سریع سمت entpمیدوم و چی میبینم؟...یک چوب باریک سی سانتی! و میگم...هیییی بچه ها بیاید ببینید entpچی پیدا کرده...سرپناه مون جور شد...!همه به سمت ما میدوند و ...
....intj:کو ؟کجاس؟ چی پیدا کردی مارکو پولو ی جوان؟!😐entpبه چوب اشاره میکند و میخندد و آماده ی فرار است چون از عاقبتش خبر دارد..😂منم چون شریک جرم هستم باید آماده ی فرار باشم!... infj:خوبintjیادته گفتم که ما ی تیم هستیم و باید باهم خوب باشیم؟ intj:آره infjیادمه!...🤦🏼♀️😐infj:......خوب....فراموشش کن!و هردو به دنبال ما میدوند.. وestpهم دنبال ما میدود و میخندد...((در زمانی که در حال فرار هستیم الفاظی به کار میرود که در این مقال نمیگنجد))در حال فرار طبق معمولentpدست و پا چلفتی می افتد و اورا میگیرند...باخودم میگم...ولی هرچی بشه خیلی وقت بود اینجوری دزد و پلیس بازی نکرده بودیم...به پشت سرم نگاه میکنم وintjرو میبینم...what؟برای چی اومده دنبال من؟فک میکردم الان رو دنده هایentpعه و داره میزنتش! همین جوری که در حال فکر و خیالم به ی چوب بزرگ میخورم و از حال میرم و دیگه چیزی یادم نمیاد....
البته ی چیزایی یادمه...حرف هایی که بالای سرم گفته میشد.... مثلا...enfpحالت خوبه!؟ اینجا چه خبره؟...این اینجا چیکار میکنه؟...این کار کیه؟وقتی بیدار شدم روی تخت بودم...چی؟همه ی اینا خواب بود؟اها نه سقف اتاقم بنفش بود اینجا چوبیه..entp؟intj؟بچه ها؟ شما کجایید؟ سرم را میچرخونم و میبینم کهintjکنارم نشسته.. intj:حالت خوبه؟-اره یکم سرم درد میکنه...+وقتی به کلبه خوردی و بیهوش شدی از سرت خون اومد...فک کردم مردی!-مرسی که انقد نگرانم شدی!😐😁+مطمئنی خوبی؟-اره فقط ی سوال...اینجا چه خبره؟من کجام...یا بهتره بگم ما کجاییم؟+وقتی داشتم دنبالت میکردم خوردی به این کلبه...و بیهوش شدی...نمیدونم اینجا چه خبره..فقط میدونم کسایی اینجا بودن...اینجا،این اتفاقا ، همه چی عجیبه... پرواز ،سقوط،زنده موندن فقط ۱۶نفر و از همه عجیب تر این کلبه ی عیانی...همه چی داره..راحت ۱۰ نفر میتونن توش زندگی کنن...-سخنرانی زیبایی بود...خوب ی حسن داره..الان دیگه ما بردیم! با اختلاف هم بردیم چون یه کلبه داریم...بعد همه میایم اینجا زندگی میکنیم تا بیان نجاتمون بدن...+اگه خوشحال میشی که برام مهم نیس باید بگم یه کلبه نه دوتا کلبه! -مثکثمشاشخشکشنشمچصمص ...بریم بقیه رو بیاریم؟+بریم!
من دستم رو روی شونه ی intjمیندازم تا کمکم کنه بلند شم و نیوفتم...میریم بیرون پیش بقیه...infj:حال خوبهenfp.؟واقعا ببخشید نمیخواستم اینجوری بشه...-هی..اصلا عیب نداره...اگه این اتفاق نمی افتاد الان این کلبه هارو پیدا نکرده بودیم...estp:فداکاری شما هرگز از یاد ما نمیرود پادشاها..😂-هر هر هر...بامزه...😂من که پادشاه نیستم..پرنسس هستم...entp:اوهو اعتماد به نفسو😂intj:نمک پرونی تون تموم شد... بریم تا شب نشده!😐توی راه بودیم که ی صدایی شنیدیم...صدای پرتاب توپ؟ آخه چرا؟رفتیم سمت صدا...((آخه ما اسکل تشریف داریم!))بعد صدای چند تا آدم اومد...entp ی چوب برداشت و گارد گرفت:هی صب کنید من میرم ببینم صدای چیه...estp:داداش من تا آخرش باهاتم منم میام...و یه چوب بر میداره و همراهentpسمت صدا میرهintj:ایشالا ی خرسی چیزی باشه بیاد این دوتا رو بخوره ما راحت شیم...و میخنده...-هی...بلاخره خندیدی!البته به حرف خودت ولی بازم جای شکر داره...ناگهان از پشت بوته ها ی مرد میاد...وentpو estp محکم شروع به زدنش میکنن infj:هیییی صب کنید اونenfjعه....اومده بودن دنبال غذا....entj:شما اسکولا اینجا هستید...گفتم غارتگری، دزدی، چیزیه...estjبا یه عالمه میوه تو دستش نفس زنان میاد و بهentj میگه ببخشیدا خانم دکتر ی کمکی به ما بدی بد نیستا...
enfjخود را از زیر دست و پا یentpبیرون میکشد:خوب دوستان شما الان دوساعته رفتید دنبال چوب بعد اینجا دست خالی جلوی ما وایسادید؟و من میگم...خدا مارو دوس داره داش گلم ما دنبال چوب میگشتیم پیدا نکردیم به جاش ی کلبه گیر آوردیم....entj:صب کن ببینم تو چرا سرت خونیه؟estp:داستانش مفصله...فعلا باید بریم ساحل همه رو بیاریم به سمت کلبه....اینجور که پیداس غذا مون جوره...entp:داستانش هم مفصله هم خنده دار هم دراماتیک..😂infjخطاب بهintj:داداش جون هرکی دوس داری خودتو کنترل کن...estj:یه دقیقه وایسید...گفتید کلبه گیر آوردید!infj:درکش سخته ولی اره!حالا بریم ساحل؟راستش من میگم چند نفر برن ساحل بقیه رو بیارن چند نفر میوه هارو ببرن تو کلبه..enfpتوهم برو کلبه...با این حالت راه نری بهتره...خوبistpو entpوestpوintjباید بامن بریم ساحل بقیه روبیاریم...intj:من پیشenfpمیمونم...برای کمک...یکی جای من بره ساحل...entj:من میرم...entpخطاب بهintj:عههه شیطون بلا...رو نکرده بودی😂😁...intj:انگار دوباره کتک میخوای؟🤨😂estp: دوستان خویشتن دار باشید😁...estjخطاب بهestp:به خدا اگه بدونی خویشتن دار ینی چی!
enfj:میشه بریم؟و میوه هارو توی دستش میگیره...من میگم:ولیentpتوعم باما بیا...برای اینکه میوه ها زیادن تعداد ما بالا تر باشه بهتره...entp:شما که چهار نفرید...اها یادم نبود تو و intj...اوکی میام...و بهم خوش هم میگذره چونintjرو که اذیت میکنم ی جور دیگه حال میده😂و تا میزان توانش میوه برمیداره...istp:منم میام باهاتون سمت کلبه....و میوه های که دستestjبود رو میگره و میاد سمت ما...هرکی میره تا به کار خودش برسه...((ساحل))isfj:هی شما چرا برگشتید؟غذا چیشد؟وسایل ساخت سرپناه؟و infpادامه میده اصلا بقیه کجان؟entj:شاید توضیحاتی که قراره بشنوید یکم عجیب باشه پس بهتره همه ی جا جمع بشیم و یکباره برای همه توضیح بدیم!infjبرو بقیه رو بیار...+اوکی...estp:منم میرم پیشisfpو میارمش و وسایل هامون میارم که بریم..entj:منم میام کمکت...
infjبه سمتesfpوistjوintpمیدود...سلام دوستان بیاین بریم اون ور ما سرپناه و غذا پیدا کردیم..ی لحظه صب کن اینجا چه خبره ؟intp:هیچی اینesfpدستشو بریده الانم خوابیده... istj:هی esfpبیدار شو بریم ی چیزی بخوریم...esfpکه انگار اسم غذا شاخک هایش را تیز کرده از جا میپرد آخ جون ...یعنی الان میتونم مهمونی بگیریم؟🙂😁intp:آره حالا بیا بریم... estp:اهایisfpوسایل رو جمع کن که بریم...isfp:چی ؟کجا؟ entj:خوب شد تو مخبر نشدی با این خبر دادنت isfpما ی سرپناه پیدا کردیم...وغذا حالا همه ی وسایل رو باید ببریم اونجا...isfp:خوب اینو از اول میگفتید...آنها باهم وسایل را جمع کرده وهمه جلویentjظاهر میشوند...entj:خوب اول از همه بزارید حرفم رو کامل بگم بعد اگه سوالی داشتید بپرسید...دوم...ما سر پناه پیدا کردیم...توی جنگل..اونم چی؟دوتا کلبه ی بزرگ...بقیه ی کسایی هم که الان اینجا نیستن رفتن توی کلبه و میوه هارو بردن اونجا...الان ما هم همه ی وسایل مون رو جمع میکنیم و میریم اونجا و ی اقامت کوتاه رو اونجا داریم تا بیان و نجات مون بدن...کسی سوالی داره...infpدستش رو بلند میکنه...+بله infp؟ ....هیچی فقط میخواستم بگم چه سینمایی!و خفن...istj:ببخشید ی سوال!کلبه وسط این جزیره چیکار میکنه؟infj:نمیدونیم!فقط میدونیم کسی اونجا زندگی نمیکنه!خوب بریم؟esfj:این اتفاق عجیب ترین اتفاق زندگیمه!intp:این جزیره هر دقیقه داره عجیب تر میشه!🤔
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جشننن
اونجایی که intjافتاده بود دنبال enfpخیلی باحال بود
اولین باره رمانی میخونم که شخصیت اصلیش enfp هست
دارم ذوق مرگ میششششم^^
اگه گذاشتی من با هر دو اکانتم ناظرم بزا ببینم برام میاد
دو روزه گذاشتم...
ای بابا اخه برام نمیاد:/
پارت بعد پلیزززز