اینم از پارت دومممممممم😗😗😙😗😙😗😙😙😙😙😙😙😍😍😍😍😍😍😅😅
دیگه چیزی نگفتن ولی تو تمام مدت که داشتم غذارو درست میکردم با شک نگام میکردن..
بعد تقریبا یک ساعت اینا غذا آماده شد تو یه ظرف بزرگ ریختمو وسط میز گذاشتمش هنوز با شک نگام میکردن کاسه هارو جلوشون گذاشتم و کاسه خودمو از تو قابلمه ریختمو خودمم رفتم نشستم و شروع کردم به خوردن سرم پایین بود دیدم هیچ کاری نمیکنن و سکوت کردن با دهن پر درحالی که لپام باد کرده بود سرمو بلند کردم دیدم زل زدن به من چشام گرد شد و غذا پرید تو گلوم چندتا سرفه کردم و اب خوردم دیدم هنوز هم همون جور ماست نگام میکنن با صدای گرفته گفتم_پس چرا نمیخورین؟؟؟
تهیونگ_فک کردی ما خنگیم ؟؟ میخوای با غذا بیهوشمون کنی کارت راحت تر شه؟؟ما نمی خوریم.
همشون سر تکون دادنو دست به سینه نشستن خندم گرفت هنوز فک میکنن میخوام بکشمشون؟؟
_واااا خلین؟؟ من ک خودمم دارم از این غذا میخورم اگه چیزی توش بود خودمم بیهوش میشدم که .
شوگا_واسه خودتو جدا ریختی.
با کلافگی چشمام و بستم خودم حوصله ندارم اینام وقت گیر آوردن یکی نیست بگه من چرا باید شمارو بکشم آخه؟؟؟
با حرص کاسه بزرگ وسطو کشیدم سمت خودم .
_به درک که نمی خورین خودم میخورم انقد بیکار نیستم که بشینم دوساعت برا شما توضیح بدم.
کاسمو دوباره پر کردم وشروع کردم خوردن از صبح زود که بیدار شده بودم چیزی نخورده بودم الان میتونستم همشو بخورم همشون با بهت نگاهم میکردن صدای آروم حرف زدناشونو می شنیدم.
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
قاتلللللللللل جانیییییییییییی چرا با قلبم همچین میکنییی لعنتی خیلی خوبههههههههههههههه
خیلی قشنگ بود 🥺💜
منتظرپارت بعدی هستم ادامه بده حتما👍😁