
اگه نظر یا پیشنهادی داری خوشحال میشم بهم بگی زیبا🙂💜
istp:بجنبید دیگه!...entp: ی لحظه صبر کن آماده شیم خوب! intj:آخه من چه گناهی کردم که باید گیر این سه تا بیوفتم! ....منظورش منوentpوestpعه....😁من رفتم سر چمدونم و ی کلاه لبه دار مشکی رو برعکس سرم کردم و ی کت بیسبالی مشکی هم تنم کردم...entp:اهایestpکلاه منو ندیدی؟estpکلاه رو برای entpپرت میکنه...بیا داداش...entp:دمت گرم! intjبه سمت entpمیره و یقه شو میگیره : entpاحمق!ما داریم میریم مث کارگرا چوب جمع کنیم بعد تو داری تیپ میزنی!!!منو با بی میلی کشوندید اینجا و الان علافم میکنید؟!infjمیره و اون دوتا رو از هم جدا میکنه...خیلی خوبintjاتفاق خاصی نیوفتاده!لطفا آروم باش کلا پنج دقیقه هم معطل نشدیم...
و من وارد میشوم!intj ی نگاه به تیپ من میکنه و میگه...estpتو ی چا.قو داشتی؟! estp:آره داش نیاز داری؟ intj:آره...میخوام خودمو بک.شم...🤦🏼♀️من میگم:intjشاید برات مثل ی آدم احمق و خنگ جلوه کنم ولی این آرزوی من بوده...که برم ماجراجویی کنم، کشف کنم، بشناسم !حالا که برام این اتفاق افتاده بزار اون تیپی رو داشته باشم که مد نظرم بود😁istp:نظرتونه راه بیوفتیم؟داره دیر میشه ها...ما الان ی گروهیم و باید کارمونو زود تر از بقیه گروها انجام بدیم که این مسابقه رو ببریم....
entp:مگه مسابقه گذاشتیم؟ estp:کسی حرف از مسابقه نزد..ولی کسی هم نگفت که مسابقه ای نیست😉😁....من گفتم:پس بریم که ببریم! Intj:فاتحه مون خونده ست!!😐🤦🏼♀️infj:این یه بارو باهات موافقم!... istjدر ساحل و جنگل دنبال چوب های باریک و محکم میگرده که سر وکله یesfpپیدا میشه:سلامistj....+سلام...-میگم که کمک نمیخوای؟+نه! -لطفا..آخه الان منو تو باهم ی گروهیم!بزار کمکت کنم دیگه🥺🙂+خیلی خوب برو با چا.قوی estpاینا رو تیز کن اگه ی وقت حیوونی حمله کرد اینجا ی سلاحی چیزی داشته باشیم!-ولی من میخوام پیش تو باشم... +مگه نگفتی ی گروهیم !خوب باید کارمون رو درست انجام بدیم دیگه...الان بودن تو پیش من هیچ کمکی نمیکنه...پس برو کاری رو که بهت گفتم انجام بده اینقدر هم از من انرژی نگیر!-خیلی خوب...
isfjوinfpکنار esfjنشسته اند و باهم حرف میزنند...isfj:اممم...esfj.. چیزی نمیخوای؟حالت خوبه؟گرمت نیست؟جات راحته......esfj:آره خوبم...فقط یکم گشنمه...و یکم تشنمه🙂infp:خوب پس ما میریم برات ی چیزی گیر بیاریم بخوری...isfjوinfpبه سمتisfpکه داره وسایل رو مرتب میکنه میرن....infp:میگم..isfp...isfp:بله؟(میشه ی غذایی خوراکی ای چیزی بدی ببریم برایesfj؟ آخه الان چند ساعته که اینجاییم ولی اون هیچی نخورده!)isfj:اگه آب هم بدی ممنون میشم آخه تشنه هم بود... Isfp:خوب راستش آب مون اصلا زیاد نیست!پس باید خوراکی ای براش ببرین که آبدار باشه...اممم...میوه چطوره؟پرتقال و سیب داریم...خوبه!؟ Infp:پرتقال و سیب!مگه اومدیم پیک نیک...اینا مال کیه اخه؟isfpمیخنده و میگه خوب احتمالا هیچ آدمی برای پرواز میوه نمیزاره توی کوله پشتیش!اما اینا مالentpعه ...احتمال زیاد از هواپیما کش رفته😁هر سه میخندند وisfjوinfpمیرن سمت esfj....
esfpگوشه ای روی سنگ بزرگی کنار ساحل نشسته و در حال تیز کردن چوب ها با چا.قو ی estpعه...intp:داری چیکار میکنی esfp؟ esfpغرق در کارش شده و همونطور که کارش رو میکنه میگه دارم این چوبا رو تیز میکنم اگه چیزی بهمون حمله کرد سلاح داشته باشیم...intp:بقیه کجان؟اینجا چه خبره؟کلا نیم ساعت نبودم!esfp:راستی تو کجا بودی!؟intp:من توی جنگل داشتم دنبال ی راه فراری چیزی میگشتم در اصل دنبال ی دلیل برای اینجا بودن مون...یکم این ماجرا برام عجیبه..خوب من اصلا سقوط و یادم نمیاد...بعد بقیه کجان؟ چرا از کل هواپیما فقط چند تیکه مونده که روز زمینه بعد ما اینجا سالم هستیم؟esfp:نمیدونم...ولی نمیشه که همه ی وقتمون و بزاریم واسه فک کردن...بهتره هم فکر کنیم هم ی راهی برای زنده موندن پیدا کنیم....
istjبا چند تا چوب روی دستش میاد پیشintpوesfpکه ناگهانesfp حواسش به istjپرت میشه و ساعد ش رو می.بره!...intp:ای بابا ...من اینجا دیگه باید مطب بزنم!esfp روی زمین میوفته...istjوintpبه سمت اون میدوند...istj:واقعا که حواس پرتی....حالت خوبه؟!esfp:دستم میسوزههه🥺intp:عمیق بریده ولی چیزی نیست خوب میشه....اصلا چطور هواپیما اجازه داده ی نفر با خودش چاقو بیاره...istj:الان وقت شرح نظریه و طرح سوال نیست الانesfpمهمه ...intp:برو اون نخ سوزن و بیار..و بتادین...و ی پارچه ای چیزی پیدا کن...istj:حله!
Istjبه سمتisfp میدود...و نفس زنان میگه isfp ی پارچه ی تمیز میخوام...isfp:واسه چی؟istj:وقت ندارم توضیح بدم...نخ سوزن و بتادین هم بده...بدو!isfp:بیا این نخ،اینم سوزن،اینم بتادین و.....اینم ی شال ...کسی طوریش شده؟کسی دوباره زخمی شده.؟بهم بگو...istj:اره...!esfp و به سمت intpوesfpمیدود...بیا بگیرش...esfp که در حال گریه ست میگه:istjاگه من مر.دم به همه بگو که در راه نجات دوستام بوده ها...istj:چرا داری هزیون میگی... esfj با اون ز.خم نمرد حالا تو با این بم.ری؟...بعدشمintp گفت خوب میشی!intpکه در حال بخیه زدن ز.خم هست میگه :الان این جای همدردی ته؟ یکم بهش دلداری بده خوب...و آروم میگه یچیزی بگو که حواسش پرت شه از دردش من راحت تر اینو بخیه کنم!
istj:میگماesfpتو عاشق مهمونی بودی درسته؟esfp:آره 🥺istj:خوب نظرته بعد از ساخت سر پناه و پیدا کردن غذا مهمونی بگیریم؟esfp:ارههه ....چه ایده ی خوبی دادیا...intpآروم به istjمیگه ادامه بده...چیزی نمونده...istj:خوب ...تو همراه من میشی؟ توی مهمونی؟esfpکه انگار همه ی درد ش رو فراموش کرده میگه:واقعااااا... معلومه که میشم!intpاخرین گره ی باند esfpرو محکم میزنه و بهistjمیگه...فک کنم ی مهمونی افتاد رو دوشت!
Estj:خوب الان باید میوه هایی رو که میشناسیم و مطمئن هستیم که سالم اند و سمی نیستن رو پیدا کنیم و ببریم ساحل...entj:خوب اونجارو باش نارگیل! و آناناس! و موز!و....اینا کافیه خانم رئیس🤨😁!enfj:خوب غذا رو پیدا کردیم...حالا یکی باید بره بالای درخت و اونا رو بیاره پایین....کسی نبود.... estj:واقعا از دوتا خانم انتظار داری وقتی ی مرد علاف وایساده اینجا برن بالای درخت و میوه بیارن؟entj:تو واقعا این انتظارو دارییییی؟🤨 enfj:خانما آروم باشید من ی سوال پرسیدم...خودم میرم...estjوentjوenfjتا میزان توان شون میوه هارو جمع میکنن و در راه برگشت چند تا آدم میبیننestjآروم میگه واییی اینا کی هستن؟enfjبه سمت آدما میره و میگه باید بفهمیم!entj:نهههه نرووو!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
جشنن
عالیی
عالییییی پارت پنج کی میاددددپ
نوشتم تو صف بررسیه
عالیییییییییی پارت پنج کی میادددد
عالیییییی
عالیی بود
ارع بزار👍