8 اسلاید صحیح/غلط توسط: army7_bts انتشار: 4 سال پیش 172 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها اینم از رمان دومم به اسم ماه سرنوشت امیدوارم از این داستان و داستان قبلی خوشتون بیاد♡♡😚😙😚😗😗
▪ بعضی چیزا وقتی اتفاق میرفتن نمی فهمیم چرا ؛
و دلیلشونو درک نمیکنیم و به زمینو زمان بدوبیراه میگیم اما شاید مدتها طول بکشد تا بفهمیم چرا این اتفاق افتاد و چه تاثیر مهمی داشته تو زندگیمون.پس اگر تو لحظه ناامیدی هستیم و فکر میکنیم به ته خط رسیدیم یه لحظه به این فکر کنیم شاید قراره بهترین اتفاق زندگیمونو تجربه کنیم هر چند که اولش سخت باشه ولی به شیرینی بعدش می ارزه♡♡♡♡♡♡♡.
از زبان شوگا
همه عرق کرده بودیم و حسابی گرممون شده بود امروز کنسرت فوق العاده بود خیلی خوش گذشت بعد کمی استراحت کردن و
جمع و جور کردن وسایلا راه افتادیم به سمت هتل از اونجایی که تاریک بود بیرون اصلا دیده نمی شد به آسمون نگاه کردم ماه گرفتگی شده بودو ماه دیده نمیشد حسابی خوابم میومد چشمامو بستم.
جیمین_شوگا هیونگ الان نخواب بزار برسیم بعد اون جوری بد خواب میشی.
حق با جیمین بود به زور چشمامو باز کردم و بهش نگاه کردم بهم لبخند زد معلوم بود خودشم خوابش میاد.
به ساعتم نگاه کردم ساعت سه و نیم صبح بود. امروز به محض رسیدنمون رفتیم جایی که کنسرت داشتیم از اونجایی که پروازمون تاخیر داشت نتونستیم خیلی استراحت کنیم و الان هممون از خستگی تقریبا داشتیم از حال می رفتیم.
جلوی نزدیک ترین هتل نگه داشتیم و بعد زدن ماسکا وارد هتل
شدیم هتلش خیلی بزرگ بود و البته یکمم خوفناک به سمت هتل دار رفتیم با شنیدن صدای پامون سرشو بلند کرد با لبخند بهمون نگاه کرد _بفرمایید.
نامجون_اتاق میخواستیم.
_متاسفانه اتاقامون تموم شدن.
یکی که بغل دستش بود گفت_البته فقط یه اتاق خالی داریم.
با این حرفش زنه با خشم نگاهش کرد_اون اتاق یکم مشکل داره و فکر نکنم بتونین امشبو اونجا بمونیم.
پسره یکم نگاهش کرد و گفت _اره فک نکنم بدردتون بخوره.
نامجون با خستگی به ما نگاه کرد_حالا چیکار کنیم؟
جین_خب همین یه امشبو دیگه تو همین اتاق بمونیم تا فردا یه کاری میکنیم. دیگه از خستگی نمیتونم رو پام واستم.
همه با سر تایید کردیم.
زنه یکم نگامون کرد_متاسفم نمیشه.
_چرا؟؟؟
_خب گفتم که اون اتاق مشکل داره.
_فقط یه شبه پولشم تمام و کمال میدیم.
_یه لحظه اجازه بدین من با مدیر هتل تماس بگیرم.
و رفت سمت یه اتاق پسره یکم نگامون کرد خیلی بچه بود به زور ۱۲ سالش میشد یه لبخند زدو گفت _میدونم برای چی اون اتاقو نمیده بهتون.
سوالی نگاش کردیم یکم به سمت اتاق نگاه کردو وقتی مطمئن شد زنه هنوز با تلفن حرف میزنه آروم گفت_اینجا خیلی قدیمیه میگن از وقتی ساخته شده به هیچکس اجازه ندادن که وارد اون اتاق بشه فقط یه نفر رفته اون جا که هیچ وقت برنگشته حتی نمیدونن زندست یا نه!!
_چرا؟
_افسانه ها میگن اونجا نفرین شدست منم چیز زیادی نمیدونم ولی از وقتی اینو شنیدم حتی جرات نمیکنم سمتش برم. اگه جای شما بودم هیچ وقت نمی رفتم تو اون اتاق.
با تعجب نگاش میکردیم یه پوزخند زدم_این دیگه چه مزخرفاتیه من انقد خسته ام که حاضرم رو سنگم بخوابم.
زنه همون لحظه اومد بیرون_باهاشون صحبت کردم گفتن نمیشه.
نامجون با خستگی_خانم ما فقط یه امشبو میمونیم مطمئن باشین این چیزایی که میگن همش خرافاته چیزیمون نمیشه ما فقط برای خواب میریم.
زنه با خشم به پسره نگاه کرد که بنده خدا گرخید.
خلاصه انقد اصرار کردیم و اینا تا که کلید و بهمون داد و قبلشم ازمون امضا و اینا گرفت که هر اتفاقی افتاد به عهده خودمونه و اینا.
سوار آسانسور شدیم و رفتیم بالا _چقد سیریش بود چه مزخرفاتی هه.
جیهوپ_ولی اگه واقعی باشه چی؟
تهیونگ _نترس چیزی نمیشه اینا همه بهونه بود میخواست دکمون کنه.
آسانسور وایستاد پیاده شدیم خیلی عجیب بود توی راهرو به اون بزرگی فقط همون یه اتاق بود.
انقد خسته بودم این چیزا برام مهم نبود انگار بقیه ام مثله من بودن خلاصه درو باز کردیم و رفتیم تو اتاقه.
با تعجب به اطراف نگاه کردم اتاق با تم قدیمی بود همه چیزش به سبک قدیمی چیده شده بود به نظرم با حال اومد.
ولی عجیب این بود که دقیقا هفتا جا انداخته شده بود زنه که میگفت هیچ کسی اینجا نمیومده. همه وایستاده بودیم و داشتیم به اطراف نگاه میکردیم.
به سمت تشکا رفتمواول از همه خودمو انداختم رو یکی از تشکا_آخیش پس چی میگفت این زنه اینجا که نه تعمیر میخواد نه کثیفه خیلیم راحته.
جونگ کوک _میخواست دکمون کنه دیگه.
خلاصه یکی یکی دوش گرفتیم و خوابیدیم تا حالا اینقدر آروم نخوابیده بودم.
از زبان راوی
تهیونگ اول از همه پا شد یکم چشماشو مالید و پاشد رفت دستو صورتش و شست بعد رفت جلوی یکی از پنجره ها و بازش کرد چشماش از تعجب گرد شده بود _دیشب انقدر خسته شده بودیم که اینجا رو ندیدیم؟؟
بچه هام یکی یکی بیدار شدن
تهیونگ_جیمینا بیا اینجا رو ببین خیلی خوبه.
جیمین رفت پیششو گفت _چی شده….
با دیدن صحنه رو به رو خشکش زد. همه بچه ها جلو پنجره جمع شدن جونگ کوک _واااااو اینجا خیلی خوبه کاش میشد بیشتر اینجا بمونیم.
جین_تو کره هیچین جاهاییم هست و من خبر نداشتم؟؟؟
نامجون _بهتره زودتر آماده شیم تا این زنه نیومد پدرمونو درآره
همه سر تکون دادنو وسایلاشونو جمع و جور کردن هر کی چمدون خودشو گرفتو به سمت در رفتن.
تهیونگ درو باز کرد و اومد بره بیرون که با دیدن صحنه روبه روش پاهاش انگار چسبید کف زمین.
جونگ کوک که پشتش داشت میومد با وایستادن یهویی تهیونگ محکم خورد بهش بقیه ام به هم دیگه برخورد کردن.
جونگ کوک _یااااااااا چیکار میکنی کلم پوکید.
تهیونگ_اینجاروووو.
وبا دستش به جلو اشاره کرد همه به روبه رو نگاه کردن هیچ خبری از راهروی دیشب نبود انگار دیشب تویه ویلا وسط یه جنگل خوابیده بودن.
جیمین_ما چه جوری اومدیم اینجا؟؟
جیهوپ_گفتم به حرف زنه گوش بدیم.
شوگا_چه اتفاقی داره میوفته؟؟؟؟
همه گیج شده بودن از خونه بیرون رفتن همه جارو نگاه کردن ولی خبری از هتل دیشب نبود حتی ماشینشونم نبود نمیدونستن کجان تا بعد از ظهر کلی دورتر از ویلا رو گشتن اما نه جاده ای دیدن که ماشین پیدا کنن نه کسیو اون دوروبرا دیدن همه با خستگی برگشتن تو خونه.
نامجون_اهه حالا وسط این ده کوره چیکار کنیم؟؟؟؟
جین_هیچ خونه دیگه ایم نبود.
در همون حال که داشتن حرف میزدن یهو صدای بسته شدن درو شنیدن همه برگشتن با دیدن یه دختر که با بهت نگاشون میکرد شوکه شدن.
شوگا_تو دیگه کی هستی؟؟؟
از زبان جین هه
طبق معمول این چند سال بعد از بیرون اومدنم از کارگاه یکم تو بازار گشتم برگشتم خونه سوار قایق شدم و شروع کردم به پارو زدن پشت خونم یه دریاچه بود که وقتی میخواستی بری تو شهر باید از اونجا رد میشدی دیگه به این شرایط عادت کرده بودم.
خریدامو برداشتمو از قایق اومدم پایین دامنمو مرتب کردمو به سمت خونه رفتم درو باز کردم رفتم تو که خشکم زد با چشمای گرد شده نگاهشون کردم اونام وقتی منو دیدن خشکشون زده بود
با وحشت گلدون نزدیک درو برداشتمو و طرفشون گرفتم_کی هستین؟چی میخواین؟؟؟
همشون واستاده بودنو با ترس نگام میکردن..
همینجوری نگاشون میکردم که یکی شون گفت _تو دیگه کی هستی؟؟
من_من کیم خودتون کی هستین تو خونه من چیکار دارین ؟؟
اصلا چه جوری اومدین تو؟؟؟
_چی؟؟؟؟؟؟خونه؟؟
_نمیدونین خونه چیه؟؟فک کردین من خرم میخواین اوسکولم کنین؟؟😲
😐😐چی میگم منم بازخول شدم چرا باید بیان تو خونمو بخوان اوسکولم کنن؟؟😒دیوونه شدمممممم دیوونه دیوونه دیوونه دیوونه هههه😁😂😂😂🤣وااای بس کن تو رو جدت جین ههِ خول🤤
سرمو تکون دادم تا به خودم بیام وهنونطور که گلدون به دست بودم نزدیک رفتم _ببینین اینجا هیچی نیست که بخواین بردارین نه پولی نه طلایی نه حتی غذایی من از شمام بدبخت ترم اگه چیزی پیدا کردین باهم نصف میکنیم اصن ها؟؟
با ابروهای بالا رفته نگام میکنن.
یکیشون_اوسکوله؟🤔
_فک کنم☹
پوکر نگاشون کردم البته حق دارنا کی با کسایی که اومدن دزدی اینجوری رفتار میکنه؟
با حرص گفتم
_ناسلامتی اومدین خونمااا حالا به هر دلیلی که اومدین نباید احتراممو نگه دارین لاقل؟؟😐😑
یکیشون_چی میگی واسه خودت دختره؟؟ فک کنم اشتباه متوجه شدی تو اومدی تو اتاق ما..
چه پروووووان؟با چشای گرد نگاشون کردم _اولا این دختره اسم داره اسمشم جین هههه دومن یعنی چی من اومدم اتاق شما ؟؟اینجا کجاش شبیه اتاقه؟؟
یکم به هم نگاه کردن انگار پفشون خوابیده باشه با ناامیدی ولو شدن و یکی گفت_راستی میگه دختره دیگه اینجا هیچیش به اون هتل دیشبیه نمیخوره…
هتل؟؟نکنه؟….
با بهت نگاهشون کردم و گلدون از دستم سر خورد افتاد.
با تعجب بلند شدن نگام کردن..سریع به خودم اومدمو جمع و جور کردم خودمو با تعجب بهم نگاه کردن_چی شده؟؟
یه جارو برداشتم و تیکه های شکسته رو جمع کردم و در همون حال زیر چشمی نگاشون میکردم.
به سرو وضعشون نگاه کردم لباساشون…….
اونام داشتن به من نگاه میکردن یکی شون گفت_چرا اینجوری لباس پوشیدی؟؟؟
من_چه جوری؟؟؟
_چرا هانبوک پوشیدی؟؟
من_ها؟؟؟؟؟پس چی بپوشم ببینم اصلا خودتون چرا همچین لباس پوشیدین شبیه انسانهای اولیه هستین😐😐😐😐
بعد جمع کردن خورده شیشه ها خریدامو جلو در گذاشتم و رفتم پیششون .
حدس میزدم چه اتفاقی داره میوفته اما مطمئن نبودم.
_خب میشه درست حسابی بگین اینجا چه خبره؟؟
یکیشون _بهتره اول همدیگرو بشناسیم من نامجونم.
(همینطور دونه دونه خودشونو معرفی کردن)
_منم اسمم جین هه
جیمین شروع کرد تعریف کردن _خب ما دیشب کنسرت داشتیم بعد اینکه کنسرت تموم شد اومدیم و تویه هتل اتاق گرفتیم صبح که بیدار شدیم دیدیم اینجاییم.
کنسرت….؟اخمام توهم رفت جین ادامه داد_هرچقدرم این اطرافو گشتیم چیزی دستگیرمون نشد حتی ماشینمونم نیست.
با بهت گفتم_ماشین؟
با تعجب نگام کردن _نمیدونی ماشین چیه؟؟😐
پوکر نگاهش کردم به جوری رفتار کردم الان فک میکنن خنگم خوب حق دارم منم دیگه تو این دوره کسی ماشین نداره که.
یه سرفه الکی کردم و گفتم_خب حالا اول به سوالای من جواب بدین؛الان تو چه سالی هستیم؟؟؟
همون جور هنگ نگام میکردن _جواب بدین دیگه…
جیهوپ با اخم گفت_۲۰۲۱.
شوکه شده نگاشون کردم خندمم گرفته بود بنده خداها اسیر شدن
سعی کردم خندمو جمع کنم همیشه تو لحظات حساس خندم میگیره اوسکولم دیگه با دیدن نگاهشون سعی کردم دست از خود درگیریام بردارم ولی خیلی خنده دار نگام میکردن بیشتر خندم گرفت چشممو بستم یه نفس عمیق کشیدم تا نترکم وبرای محکم کاری اخم کردم با ابروهای بالا رفته به اوسکول بازیام نگاه میکردن. می ترسیدم اگه یهویی بگم شوکه بشن به خاطر همین با لبخند گنده گفتم:
_بهتره اول یه چیزی بخوریم ها؟؟
اره اول یه چیز میدم بخورن که از ضعف پس نیوفتن خخخخخ😂😂ریز ریز به خودم و افکارم خندیدم و
پاشدم و خریدارو از جلو در برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم اونام پاشدنو دنبالم اومدن.
شوگا_هی دختره واستا ببینم ما هزارجور کارو زندگی داریم بهتره زودتر بگی چی شده..
چرا هی بهم میگن دختره؟؟؟
همون طور که مشغول جابه جا کردن وسایل بودم گفتم_اولا دختره نه و جین هه. دومن فک نکنم اینجا کاراتون بدرد بخوره.
برگشتم سمتشون با اخم و تعجب نگاهم میکردن خواستم چیزی بگم که نامجون گفت
_واستا ببینم نکنه توام یکی از اون دشمنای مایی میخوای بلائی سرمون بیاری ؟؟؟
شوگا ادامه داد_الان ما رو آوردیم اینجا که تهدیدمون کنین!!
جیمین_بعدم میخواین بکشینمون .
تهیونگ_بعد تیکه تیکه مون کنین.
جونگ کوک _بعد بفرستین برا پی دی نیم.
با قیافه علامت سوال نگاهشون کردم فک میکردم فقط خودم خولم اینا که از منم بدترن..
اخمام توهم رفتن _ هی یه لحظه صبر کنید تیکه تیکه کنن یعنی چی ؟؟کیا؟؟پی دی نیم کیه؟؟؟
جین _خودتو به اون راه نزن میخواین خرمون کنی بعد یه بلایی سرمون بیاری..
با بیحوصلگی نگاهشون کردمو سرمو تکون دادم اشاره کردم به میز و گفتم_خیلی خب بابا من که نمیدونم چی میگین ولی برین بشینین یه چیزی بیارم بخورین.
بعد در حالی که ازشون دور میشدم زیر لب گفتم _اوسکولم کردن تیکه تیکتونو میخوام چیکار؟؟خودم کم گرفتاری دارم بیام با شمام دربیوفتم ؟؟
یهو جیهوپ گفت_عههه؟ پس سالم میخواین ما رو تیکه تیکه به کارت نمیاد؟؟
جین_بهت گفتن باید سالم تحویلمون بدی که خودشون دست به کار شن اره؟؟
با قیافه جمع شده نگاشون کردم😣😣😣😫😫 بعد با بدبختی سرمو به طرف بالا گرفتم_خدایاااا ما رو گیر چه کسایی میندازی؛ بابا من خستم بیاین حالا یه چیزی بخورین می فهمین چی شده کم کم.
خب اینم از اولین پارت.😚😙😚😗😗😗😗
8 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
دنبالی بدنبال