این خاطره، خاطره یکی از کاربراس 😂 به اندازه کافی توی پست های «سم ترین خاطرات مدرسه» سمی شدیم، بریم که سمی تر شیم 😂😂👀
............
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
112 لایک
شبیه فیلم ترسناک بود ناموصن
از خنده داره از چشام اشک میاد😂😂
جرررررر🤣🤣🤣
منم سال پیش تازه رفتم متوسطه اول ، حالا من مدرسم کلاس تابستونی گذاشت توی کلاس درسخونا و بچه مثبتا رفتم ، من با همه چی جور میشم با اون بچه هام جور شدم ولی یه اکیپ بود که توی یه کلاس دیگه خیلی شر و خفن بودن و دوست داشتم با اونا باشم. خلاصه دوره تابستونی تموم شد و گفتن که برای مهر کلاس بندی ها عوض میشه ، البته فقط دو سه نفر جابهجا میشن ، بعدا فهمیدم منم جا به جا شدم و رفتم تو کلاس همون شرا ، اما خوشحال بودم و دقیقا همون چیزی که میخواستم شد ، باهاشون جور شدم و الان بهترین دوستامن
آقا منو دوستم یه مرض نهفته ای داریم هر دو روز یه بار بعد ناهار حالمون بد می سه اصلا با پخ از خنده قش می کنیم این مرض تو بهار بیشتر هم شده بود بعد خودمون هم کرم داشتیم هی خاطرات خنده دارمون رو می گفتیم یه روز دیگه خیلی شدید بود در حد لالیگا معلم زبان ما خدای سوتی و لحن تغییر دادن های یهویی بود و بی عصاب نچسب بعد اون روز که ما حالمون خراب بود کلی سوتی داد بعد منو دوستم تو این شرایط هیچ خبری هم نباشه تو چشم هم نگاه کنیم پاشیدیم بعد فکر کن همون لحظه که یه سوتی خفنننن داد ادامه اش بعدی
واای منو دوستمم دقیقا همینطورییم😂
برگه ها حالت کتابچه بود و مراقب گفت دس به کتابچه ها نمیزنین تا وقتی زمان آرمون شروع شه،منم فک کردم منظورش اینه که نباید توش چیزی بنویسم ولی می تونیم توش رو نگاه کنم،بعد کتابچه رو باز کردم که که مراقبه بالا سرم ظاهر شد و کلا از دستم عصبانی بود🗿😔
یعنی تاحالا اون شکلی سوتی نداده بودم😔👏
که با تمام این سوتی هام قبول شدم(احساس گودرت🗿💪)
ادامه کامنت قبل
هیچی دیگه،نمیدونستم کجا باید برم و داشتم مث بز تو راهرو راه میرفتم،یعنی از استرس نزدیک بود گریه کنم،یهو همینطور که داشتم تو راهرو راه می رفتم چشمو بستم یه نفس عمیق بکشم استرسم کم شه، یهو با کله رفتم تو شکم ناظم🗿
بعد اول میخواست منه بندازه بیرون،بعد دید بغض کردم دلش سوخت منو برد جایی که باید آزمون میدادم.
حالا رفتم تو کلاس نشست برگه هارو پخش کردن(حالت کتابچه بود)
ادامش کامنت سوم
من ۲ ماه پیش آزمون نمونه دولتی داشتم(امسال میرم هفتم)
بعد وقتی رفتم تو حیاط استرس شدید گرفتم،مدیر داشت بچه هایی که برای آزمون ثبت نام کرده بودن رو گروه بندی می کرد که هرکدوم تو کدوم کلاس آزمون بدن، بعد وقتی گروهبندی محل آزمونمون تموم شد من میخواستم برم تو کلاسی که بهم گفته بودن که از شانس گندم تو راهرو گم شدم.
(ادامش کامنت بعد)
مشهد
توی کل کشور برای نمونه دولتی متوسطه اول ازمون نداریم که امتیازیه
داری مال کی رو میگی؟
من امسال رفتم آزمون داشت
یه خاطره دیگه هم از کلاس اجتماعی دارم.
معلم اجتماعی من قدش کوتاهه ،بعد قبل از اینکه بیاد بچه های کلاس میگیرن تخته پاک کن رو میزارن بالا ترین نقطه ی تخته.معلم بدبخت هم میاد میبینه قدش نمیرسه به یکی از بچه ها میگه بیا تخت پاک کنو بده😔
یبار هم اجتماعی داشتیم«دوباره اجتماعی😂»بعد من کتابمو یادم رفت ، بعد همینجوری تو کلاس تو عالم هپروت بودم که ،یکی از بچه ها از معلم پرسید که مگه میشه ادم تو خونه صابون بسازه ؟منم که یه داداش کوچیکتر دارم همه اش تو تلویزیون باب اسفنجی میدید .بعد من از دهنم در رفت گفتم اره میشه اقای خرچنگ تو زیرزمین خونه اش میساخت🗿🗿🗿🗿🗿
از اون روز به بعد به من میگفتن زن اقای خرچنگಠ◡ಠ
جررر