_تو..کی هستی؟
فورا بلند شد و رفت انگار که غیب شده باشد این بار هم مثل همیشه،
چند باری بود که میدیدمش یا صدایش را میشنیدم کسی حرف مرا باور نمی کرد. مادرم مدتی بود که منو مجبور میکرد پیش تراپیست برم اون و معلم هام و همچنین مادرم معتقد بودن من افسردگی دارم و این کم کم داره منجر به بیماری های بدتر روحی و روانی میشه ولی من حالم خوب بود قسم میخورم خوبم
یعنی شاید خوشحال نباشم ولی می دونم افسردگی ندارم دلم نمیخواست دوباره به این چیز ها فکر کنم کتابم رو از توی کتابخونه برداشتم و رفتم توی بالکن نشستم و شروع به خوندن کردم دوباره اون.... همینطوری بهم خیره میشه این بار بلند گفتم:
_لطفا یا از اینجا برو یا به من بگو کی هستی داری کاری میکنی خودمم فکر کنم دیوونه م همه بهم میگن دیوونه راحتم بزار!
رفت و امیدوار بودم دیگه برنگرده تصمیم گرفتم دیگه بهش اهمیتی ندم ولی مادرم یهو اومد بالای سرم(متوجه نشده بودم برگشته خونه) با قیافه ی نگران همیشگی ش بهم نگاه کرد و گفت:
× با کی داری حرف می زنی دختر جون
_هیچ کس
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4 لایک
وای محیط داستانتتتتت
خیلی کنجکاوم روحه و دختره چه شکلیه عکسشو بزار😭😭😭
اوکیه برای پارت بعد معرفی میذارم
مرسییییایحطغطحغژتجزگزگا
بک میدم
عالییییییییییی پارتتتتتتتتتت بعددددددد کووووووو
ادمینننننننن پارتتتتتتت بعدددددد میخوامممممم 🤝🏻❤💫
سعی میکنم زودتر بدمش👍🏻
عافرین زود بده 😊