
بعد از یک ماه...
به اطرافم نگاه کردم تا ببینم صدای چیه. که دیدم لیدی باگ،کت نوار و چیتا گرل به سمت وب میکر حمله ور میشدند. وب میکر:"چی؟! اینجا چه خ..."قبل اینکه وب میکر حرفش رو تموم کنه لیدی باگ با سرعت با یویو اون رو پایین کشید. بعد کت نوار با چوب دستیش معجزهگرم رو از دستش انداخت. در نهایت چیتا گرل معجزهگر رو برمیداره و با لگ.د های محکم و پیاپی به عنکبوت هایی که من رو اسیر کرده منو آزاد کرد. تقریبا نصف بیشتر بدنم به حالت عادی برگشته بود و قبل اینکه کامل دیده بشم معجزهگر رو از دست چیتا گرل گرفتم و گذاشتم رو سرم و بعد از چند ثانیه، کاملا به حالت ابر قهرمانی برگشتم. چیتا گرل:"حالت خوبه؟" شدو:"آره خوبم." در همین حین وب میکر سرش رو بالا آورد و لبخند زد. وب:"خب خب میبینم کسایی که به منبع قدرتشون نیاز دارم به علاوهی یه نفر اشانتیون با پای خودشون اومدن اینجا. پس ما یه نبرد پر و پیمون در پیش داریم." کت:"نه بابا؟ آره آره حتما!"
چیتا:"چهار نفر به یه نفر بشه یه نبرد پر و پیمون؟ به همین خیال باش!" شدو(با لحن سر در گم):"ام...چیزه...بد نیست به اطرافتونم نگاه کنیدا." همچنان عنکبوت های غول پیکر و بادمجونی رنگی کنار وب میکر بودن...ولی اینبار چندین برابر شده بودن! وب:"عجب...به نظرم خیلی دارین خودتون رو دست بالا میگیرید. یعنی قراره عنکبوت های نازنینم رو نادیده بگیرید؟ باشه...حمله کنید!" ناگهان صدها عنکبوت به سمتمون ه.جوم آوردن. لیدی:"ولی معنیش این نیست که از پسشون بر نمیایم." همگی:"آره!" و اینجوری شد که همگی وارد عمل شدیم. چیتا گرل با استفاده از قدرتش به مقدار زیادی عنکبوت ل.گد زد. یکی از عنکبوت ها با سرعت میومد سمت من که کت نوار محکم به عنکبوت م.شت زد و اونو ن.قش ز.مین کرد. لیدی با ۶ تا از اونا رو با یویوش اس.یر کرد و به یه ساختمون بلند و کرمی رنگ ک.وبیدشون و همین باعث شد که شیشه های ساختمون بشکنه و بریزه.
کت(به ساختمون خیره میشه):"اممم...مای لیدی...فکر نمیکنی یکم خ.رابکاری کردی؟" لیدی:"اوه...چارهای نداشتم. اشکالی نداره؛ بعدا درستش میکنم." حالا که بقیه مشغول دست و پنجه نرم کردن با عنکبوتا بودن، منم تصمیم گرفتم از موقعیتم استفاده کنم و ابر قدرتم رو فعال کنم. شدو:"شماها به مبارزه با عنکبوتا ادامه بدید...من میرم یکم کمک بیارم." اما وب میکر هم صدام رو نشنید و روش رو برگردوند سمتم. وب:"کجا با این عجله؟ قرار نیست هیچ جایی بر..." ناگهان چیتا گرل که در حال ضرب.ه زدن به یه عنکبوت بود چندین بار با سرعت از جلوی وب میکر گذشت و حواسش رو پرت کرد. چیتا:"برو! زود باش!" قبل اینکه حواس وب میکر برگرده سر جاش محل رو ترک کردم و به سمت پارک رفتم. با اینکه بعید میدونستم اون وزنه بردار ها هنوز اونجان ولی به پریدن روی ساختمون ها ادامه میدادم. از ۳ ساختمون دیگه پریدم که بلاخره تونستم پارک رو ببینم و... با کمال تعجب اون وزنه بردار ها هم هنوز اونجا بودن! بدون معطلی گفتم:《روح کنترل گر!》چشم های کلاغ سنگی روی سلاحم نورانی شد و به رنگ فیروزهای در اومد و دودی نازک، شفاف و فیروزهای رنگ کل کلاغ سنگی رو فرا گرفت.
با سرعت به جلو دویدم و خودم رو بغل وزنه بردار ها(البته چند متر اونورترش) انداختم. سلاحم رو رو به وزنه بردار ها گرفتم و گفتم:《پر بکش!》دود نازک فیروزهای رنگ از ب.ین رفت و در عوض، روح مات و فیروزهای رنگ که به شکل کلاغ بود با سرعت از کلاغ سنگی خارج شد، به سمت وزنه بردارها رفت و از درونشون عبور کرد(البته وقتی به آخری رسید ناپدید شد). ۲ ثانیه بعد، چشماشون به رنگ فیروزهای در اومد و دست از کار کشیدن. شدو(سلاحش رو که حالا جواهر های روش نورانی شدن رو گرفت سمت صورتش):"دنبالم بیاید!" وزنه بردار ها با سرعت به سمت من اومدند. منم شنلم رو باز کردم و به سمت وب میکر و قهرمان ها پرواز کردم. 🐆از زبان چیتا گرل🐆 ن.برد نسبتا سختی بود. من و بقیهی قهرمانا موفق شدیم اکثر عنکبوت ها رو شکست بدیم ولی حسابی خسته شده بودیم. وب:"خب خب انگاری از پس بیشتر عنکبوت هام بر اومدید. حالا نظرتون چیه تعدادشون رو..." حرفش و متوقف کرد و به بالا خیره شد. شدو کویین با چند تا مرد که انگاری وزنه بردار بودن برگشت. وب:"اونا دیگه..." لونا:"ح.مله کنید!" وزنه بردار ها ح.مله کردند سمت وب میکر و اون رو ک.بود کردن. لونا(بعد چند دقیقه):"فکر کنم دیگه بس باشه...برید کنار!" اونا رفتن کنار ولی، وب میکر دیگه اونجا نبود...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)