فقط خودم و خودت ۳۴

از زبون مرینت: بعد اینکه گوشیمو گذاشتم کنار پتومو روی خودم کشیدمو خوابیدم که یهو......از زبون ادرین: که یهو یادم افتاد فلیکس پس فردا برمیگرده همینجور که نینو از من جلوتر داشت راه میرفت گفتم: اوه نینو پس فردا فلیکس برمیگرده پاریس گفت: خودم میدونم خودمو بهش رسوندمو گفتم: نه منظورم اینه که اون ۱ هفته خودشو جای من زده پس من باید بهش مدیوون باشم خب براش چیکار کنم؟ اون که تازه متوجه شده بود من چی میگم گفت: آها خب چیزه پروازش کیه؟‌‌ گفتم: پنجشنبه ساعت ۱۰ و نیم صبح گفت: اها خب میتونی..اونو یه شب به یه رستورانی دعوت کنی دستمو پشت گردنم کشیدمو گفتم: آخه احساس میکنم این کافی نیست گفت: خب چیزه....کسی که اونجا رو بهشون نشون داده رو میشناسی؟ گفتم: آره اسمش هانی عه، راستش دوست قدیمیه ناتایه حلا چطور؟ گفت: میتونی با اون سوپرایزش کنی گفتم: نه نمیشه اون وقت که میفهمه اون تمام مدت فلیکس بوده گفت: اوه راست میگی گفتم: حالا فردا درموردش فکر میکنم اوه راستی ببخشید بابت اینکه نذاشتم بخوابی گفت: نه بابا مشکلی نیست ولی احتمالا فردا دیر میرسم مدرسه که به پایین برج رسیدیم گفتم: خب من دیگه برم گفت: باشه خدافظ گفتم: خدافظ و دویدمو رفتم خونه وقتی رسیدم در ورودی رو باز کردم که دیدم.....

از زبون فلیکس: بعد اینکه از کافه بیرون رفتم به سمت هتل راه افتادم وقتی رسیدم در بزرگ سفید و طلایی رو هل دادمو بازش کردم و از اونجایی که حوصله ی پله رو نداشتم و نمیدونستم آسانسور کجاس رفتم پیش خانوم کرلنته که در حال کار کردن بود گفتم: سلام خانوم کرلنته اون که تازه متوجه من شده بود صندلیشو به سمت عقب هل دادو بهم نگاه کردو گفت: عه سلام ادرین که یهو یکی دیگه هم از صندلیش پاشدو به خانوم کرلنته گفت: عه هانی این همون پسریه که بهم میگفتی؟ هانی: آره اون گفت: اوه منو ببخش ادرین اسم من میا نورلا هست و دستشو برای دست داد آورد جلو من که کمی گیج شده بودم دستشو گ.ر.ف.ت.م.و گفتم: سلام میا و بعد رومو سمت خانوم کرلنته کردم که انگار داشت وسایلشو جمع می کرد که بره جایی گفتم: ببخشید هانی جون...ام...دارین کجا میرین؟ گفت: دارم میرم دم اسکله استقبال یکی از دوستام که تازه از آلمان برگشته گفتم: اها ببخشیدا ولی منم میتونم باهاتون بیام؟ گفت: البته چرا که نه گفتم: مرسی پس اجازه بدین به ناتالی هم خبر بدم گفت: باشه و من موبایلمو از تو جیبم در اوردمو به ناتالی زنگ زدم جواب داد: بله ادرین؟ گفتم: ناتالی میتونم با خانوم کرلنته یکی دوساعت بریم سمت اسکله؟ گفت: خب....اگه با اونی آره میتونی بری گفتم: ممنون ناتالی و تلفنو قطع کردمو گفتم: خب میتونیم بریم خانوم کرلنته سرشو تکون دادو از هتل رفتیم بیرونو با ماشینش رفتیم دم اسکله

از زبون ادرین: که دیدم پدرم داره توی خونه راه میره برای همین سریع در رو بستمو به ساعت گوشیم نگاه کردم بعد به پلگو آروم گفتم: آخه اون ساعت ۴ و ۵۲ دقیقه ی صبح چرا بیداره؟ گفت: من چمیدونم گفتم: به هرحال و بعد مشتمو جلو اوردمو گفتم: کلوز ات و از پنجره وارد اتاقم شدمو خودمو رو تختم ا.ن.د.ا.خ.ت.م.و گفتم: کلوزت و چراغ خوابمو خاموش کردمو گفتم: شب بخیر پلگ گفت: شی بخیر و خوابیدم که یهو....

از زبون پلگ:بعد اینکه مطمئن شدم ادرین خوابیده یواشکی از پنجره رفتم بیرونو به سمت خونه ی مرینت راه افتادم وقتی رسیدم دیدم تیکی تو بالکن منتظرمه گفتم: سلام حبه قند از جاش پریدو گفت: اوف تویی پلگ ترسونیدیم گفتم: ببخشید خب میدونی برای چی الان من اینجام؟ فلش بک به وقتی که الیا از برج ایفل رفت: ادرین تبدیل به خودش شدو من بلافاصله رو دستش ا.ف.ت.ا.د.م.و گفتم: وای چقدر طولش دادی ادرین: ببخشید پلگ و بعد روشو به سمت نینو کرد منم از فرصت استفاده کردمو رفتم خونه ی مرینت و از بالکن وارد اتاقش شدمو دیدم.....

مرینت روی تخت سرش تو گوشیشه و تیکی روی میز تحریرش نشسته رفتم پیش تیکیو گفتم: حبه قند بعد اینکه مرینت خوابید روی بالکن میبینمت و بهش فرصت حرف زدن ندادمو سریع از اونجا دور شدم و رفتم پیش ادرین

پایان فلش بک: سرشو به نشانه ی نه تکون دادو گفت: نه هیچ اطلاعی ندارم گفتم: خب ما میدونیم که مرینت عا...که یهو.....

خب تموم شد امیدوارم لذت برده باشید اگه می‌خواستید لایک کنید و نظر بدید خدافظ😘😘😘😘