پلا: افسانه p1

سمیرا: اومدم پیش شما چون همه میگن تنها تاریخدانی که میتونه کمکم کنه تا راز پلا رو کشف کنم شمایید..... آمر: چجوری باید کمکتون کنم؟ سمیرا: ببینید من یه سری داستان از مادربزرگم درباره ی مادرش شنیدم..... همیشه بهم میگفت تو شبیه پلایی.....

امر: اونوقت شما توقع دارید من رو یه سری داستان و افسانه یه کشف تاریخی از صد سال پیش کنم اره؟ سمیرا: فقط داستان نیستن... دست نوشته های پلا و اسلحش وجود داره....

امر: اسلحه؟...... سمیرا: بله اسلحه امر: کمتر بانویی در اون سالها اسلحه به دست بودـــ سمیرا: اتفاقا یکی از داستان های پلا هم همینه.. ـــ یک مرد شبانه به خونشون حمله میکنه و پلا اسلحه ی اون مردو ازش میگیره اما سکته میکنه و.... امر: داستان داره جالب میشه.....

امر:احتمال اینکه شما و پلا درواقع یکی باشید وجود داره سمیرا: منظورتون چیه؟ امر: ببینید من خیلیارو دیدم که زندگی دوباره دارن.... اما در ظاهر یکی از نوادگانشون.....

سمیرا: اگر اینطوری باشه.... انچه خواهید خواند: سمیرا خواب های عجیبی میبیند.... و اما امر از گذشته ی خود پشیمون است....