هی گایززززززز😐👌 اینم پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد... توضیح خاصی هم ندارم عااااا داستان جونگ کوک و حافظه گمشده رو بخونین شاید الان چیز خوفنی نداشته باشه ولی من تا پارت 8 خوندم خیلی پشم ریزونه😐👌 همون مرضیهblue sunمینویسه فک نکنین دارم تبلیغ میکنما واقعن برگا رو میریزونه🙂😂😂
عا قبل شروع یه نکته ای رو بگم..شاید بگین پ چرا کردیش دو فصل اینکه ادامشه نیاز نبود:/💔 باید بگم قرار بود دو تا فصل کاملا مجزا باشن که تو فصل دو اصن یه اتفاقای دیگه بیوفته و اینارو بهم ربط بدم تا بفهمین چ خبره مث توکیو غول ول خب در دقیقه 90 کل داستان عوض شد و منم نتونستم دگ اسمو عوض کنم ک پایان فصل نباشه:| فهمیدین؟ 🙂😹) جیمین متوجه تموم شدن حرفاشون میشه و سعی میکنه سریعتر از اونجا بره ولی محافظای قصر زودتر از جیمین متوجه حضورش میشن.. قاعدتا نباید بهش گیر میدادن ولی همه فهمیده بودن این یه جلسه فوری و محرمانست که اینطور پادشاه از پدر و مادر جیمین دعوت کرده بودن... قبل اینکه جیمین بتونه واکنشی در مقابل نگهبانا نشون بده اونا به سمتش اومدن #شت گند زدی پسر گند زدیییی. جیمین سریع حرکت میکنه حداقل امید داشت قبل از اینکه نگهبانا بتونن پیداش کنن یه جایی قایم شه.. بی هدف تو راهرو ها میدوعید و صدای پای محافظا رو میشنید ک دارن دنبالش میکنن... به یه در مخفی رسید.. البته اون میدونست اونجا دره ولی از داخلش خبر نداشت.. چندباری دیده بود که کوک میره اونجا ولی هردفعه اتفاقای مختلف نمیزاشتن اون به اون ناحیه بره.. خیلی زود در مخفی و باز کرد و وارد اونجا شد... به در تکیه داد و صدای نگهبانا رو میشنید ¢پس کجا رفت؟ $نمیدونم ¢ینی خوناشامایی هستن ک قدرت غیب شدنم داشته باشن؟ $والله از این جوونا هیچی بعید نیس بیا بریم اونورو بگردیم ¢بریم... جیمین نفس حبس شدشو با خیالت راحت بیرون داد که تازه چشمش به جایی که اومده بود خورد.. یه باغ.. یه باغ خیلی قشنگ ( باغرور ک یادتونه😐🌈همون ک کوک با مامانش درستش کرده بودن 🙁💔) جیمین ناخوداگاه از جاش بلند شد و رفت تا یه سروگوشی آب بده... بی اختیار تو اون باغ میگشت و بدون اینکه بدونه داشت از زیباییش لذت میبرد... یهو یه صدایی اونو به خودش اورد که نفهمید با چه سرعتی پشت یه درخت پناه گرفت... صدا تکرار میشد.. سرشو چرخوند و با چهره جونگ کوک در حالی که زیر یه درخت خوابش برده بود و زیر چشماش گود افتاده بود رو به رو شد.. واسه یه لحظه دلش برای پسرخالش سوخت.. انگار گریه کرده.. پس این باغ جایی بود که همیشه توش خلوت میکرد.. یه لحظه افسوس خورد که چرا الان نباید اینقد با پسرخالش صمیمی باشه که بتونه با یه فحش آبدار و خنده از خواب بیدارش کنه بعدم همه ماجرا رو براش تعریف کنه و باهم سر نگهبانا بخندن.. اصلا چرا نباید پسرخالش اینجارو بهش نشون میداد؟! قلب جیمین هنوزم گرم و مهربون بود با اینکه سعی میکرد با همه سرد برخورد کنه.. هرروز که میگذشت یه چیزایی رو میفهمید که از خودش متنفر میشد... چرا نمیتونه اون روی مهربون و کیوتش رو به همه نشون بده؟ درعرض یه ثانیه جیم تو افکارش فرو رفت ... فلش بک به دوران طفولیت جیم= -هی جیممم بیا اینو ببین #چیشده کوک؟ -بیا ببین چی پیدا کردمممم #ببینم؟! -بسته ی شکلاتای آیشااااااااااااا #عرررررر واقعن؟ -آررررررررهههه #بیا بریم اذیتش کنیم -موافقم جونگ کوک با نقشه شیطانی عی که جیمین زیر گوشش برای اذیت کردن آیشا تعریف کرد لبخندی زد -تو فوق العاده ای پسرر البته تو اذیت کردن #هاها خوشت اومد؟! -بزن قدش.. با خوشحالی و لبخند شیطانی رفتن تا دوباره گریه آیشا رو دربیارن... پایان فلش بک≠ جیمین با یاداوری این خاطرات لبخند تلخی زد.. میدونست وقت زیادی نداشت پس به طرف در مخفی حرکت کرد تا به سمت خونشون بره حتما تا الان مادر و پدرش رسیدن
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
125 لایک
سه سال گذشت))))
توهم هنوز پیگیرشی؟:) منم:)
دقیقا
پارت بعدی دو سال منتشر نشده هعی من خوشحال بودم همش اومده چون دو سال پیش گذاشتی پس حالا چیشد😭😭
یادش بخیر
اهاییی کجاااییی من مردم واسه داستانت خیلی عالیه تورو خدا بیا ادامشو بنویسسسس
از اینکه ادامه بدی ناامید شدم 😐 میدونم که دیگه نمینویسی
ای خودااااا 10 ماه گذشته هاااا کوجایی پپپس😐 به داستانت اعتیاد پیدا کردم بعد ده ماهه پیدات نی😢😐💔
الــــــــــووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو این داستان 9 ماهه منتشر شده کجا رفتی😐 مارو ول کردیی وسط داستان ولی داستانت محشره کجــا رفتی😐😐😐
هق من یه ساله منتظرم پارت جدیدو بزاره🥲💔😂
الــــــــــووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو این داستان 9 ماهه منتشر شده کجا رفتی😐 مارو ول کردیی وسط داستان ولی داستانت محشره کجــا رفتی😐😐😐
بقیش کوووووو پس کوجااااا رفتیییییی عررررررر
خییییلی داستانت قشنگه 🥰کاش ادامشم میزاشتی🙃
انگار محو شدی رفتیا.....