داستان پسران بد

زنگ علوم معلم گفت جواد به نظرت اون زمان نیاکان ما وقتی که کاغذ و خودکار نبوده نیاکان چه جوری می نوشتند؟ جواد پاسخ داد خانوم اجازه خالکوبی میکردن! معلم گفت جواد بیرون 🤯🤯 جواد گفته شرطی میرم که برام یه شعر بخونید! معلم گفت چه شعری؟🤔 جواد گفت : نرووو تو هم نمیتونی مثل من دووم بیاری نرو تو هم مثل من توی غصه کم میاری نرو آه نرو معلم گفت جواد میفهمیم اردنگی چیه یا بفهمونمت

زنگ فارسی معلم گفت علی گلی که دوست داره را نام ببر گفتش که من گل اقاقیا رو دوست دارم معلم گفت حالا بیا پای تخته بنویسش گفت نه خانم اشتباه گفتم من گل رز دوست دارم معلمم گفت سر من کلاه میزاری فسقلی کوچولو تو خجالت نمیکشی گفت خانم من خجالت نمیکشم خجالت کشیدن کار بد ها ست معلم گفت زنگ تفریح شروع شد برید تو حیاط علی بدو بدو رفت سمت بوفه مدرسه، به آقای بوفه دار گفت لطفاً یه تقویم بدید آقای بوفه دار گفت چه تقویمی میخوای علی ام جواب داد تقویمی که بیشتر تعطیل داشته باشه

فردای آن روز جواد و علی هر دو دیر به رسیدن ناظم مدرسه شاکی شد و گفت شما ها چرا دیر اومدین جواد گفت گفت من خواب دیده بودم با هواپیما سفر کردم به برزیل برای همین هواپیما دیر روی زمین نشست منم دیر رسیدم مدرسه علی هم گفت منم رفته بودم علی رو بدرقه کنم . ناظم گفت صبر کن وقتی مامان بابا تون اومدن واسه جلسه من پدر شما دو تا رو در میارم حالا بیا و تماشا کن.

هیچی دیگه جواد و علی پس از مدتی از مدرسه اخراج شد ن مادر و پدرشون ف فکر میکردن که باید اونا مدرسه تیزهوشان ببرن جواد علی بد تیپ ترین کسایی بودن که میدونستی تو اون مدرسه ببینیشون همه با فرم مدرسه آمده بودند اونا با تاپ و شلوار همه برای آزمون حاضر بودند. علی خودکارش وسط امتحان به جای اینکه بره از این و اون خودکار بگیره با اون ناخن میکرد یه خورده از همه این ناخن هاش بلندتر بود روی میز چوبی می نوشت . همه در حیرت و تعجب مونده بودند. علی گفت نگاه داره ؟ ( مثل قلدرا ) همه بچه ها بیشتر نگاش کردن از سر لج طبق معمول به مدرسه تیزهوشان راه پیدا نکردن ولی بجاش علی جواد هر جفتشون با هم فرار کردن یواشکی رفتن بلیط هواپیما که رفتن به سمت آلمان هجوم بردن.

تموم شد ... صبر کنین اسلاید بعدیم بخونید 🤍❤️💙💚🧡💛💜

لطفاً فالو کنید کامنت بزارید لایک کنید ممنون میشم مرسی که وقتتون رو برای داستان من صرف کردین