فقط خودم و خودت ۳۳

از زبون مرینت: وقتی رسیدم برج ایفل با آسانسور رفتم روی همون طبقه حدسم درست بود تیکی و الیا و نینو و کت نوار اونجا بودن سریع پشت یه دیوار قایم شدمو به حرفاشون گوش دادم از زبون کت نوار: که تیکی گفت: خب ما هممون میدونیم که لیدی باگ بعد اون ماجراها به کت یه ح.س.ا.ی.ی پیدا کرده گفتم: چییییییی؟ ولی دیدم هیچکس جز من تعجب نکرد گفتم: یعنی چییی؟

الیا: یعنی که ع.ا.ش.ق.ت شده گفتم: خ..خیل خب من الان سعی می کنم آرامش خودمو حفظ کنم تیکی؟ و به یمت چپم نگاه کردم ولی تیکی رو اونجا ندیدم گفتم: ب..بچه ها تیکی کجا رفت؟ نینو گفت: نمیدونم ولی الیا بجای اینکه چیزی بگه از روی زمین پاشد و رفت سمت نرده ها گفتم: چی شده الیا؟ با حالت نگرانیه خاصی گفت: بهتره بیای و خودت ببینی از جام پاشدم و مثل اون رفتم کنار نرده ها و دیدم لیدی باگ داره روی ساختمونا میدوه گفتم:آها پس برای همین تیکی ناپدید شد الیا به حرفم اضافه کرد: بدتر از اون لیدی باگ اینجا بوده برای همین تیکی تونسته تبدیلش کنه گفتم: و این یعنی... بعد هر سه تایمون باهم گفتیم: اون حرفامونو شنیده

بعد چند دقیقه‌ که همینطور با نگرانی بهم نگاه می کردیم الیا به ساعت مچیش نگاه کرد بعد به ما و گفت: خب من دیگه برم گفتم: کجا؟ گفت: خونم نینو: چرا؟ گفت: چون ساعت ۳ صبحه و باید بخوابم برآب فردا نینو دستشو پشت گردنش کشید و گفت: اوه راست میگی فردا مدرسه داریم و الیا باهامون خدافظی کردو رفت بعد رفتنش همونجا گفتم: پنجه ها داخل و پلگ از تو ح.ل.ق.م اومد بیرونو گفت: وای چقدر طولش دادی گفتم: ببخشید پلگ و رومو سمت نینو کردمو گفتم: آه نینو من مطمئنم اون دیگه ازم م.ت.ن.ف.ر شده

گفت: کی؟ لیدی باگ؟ گفتم: آره گفت: نه بابا تو که حرفای تیکی رو شنیدی گفتم: آها راستی درمورد اون من فک می کنم تیکی داشت اشتباه می کرد گفت: ولی تیکی کوامیه لیدی باگه پس اونو بهتر از هرکس دیگه ای می شناسه گفتم: شاید ولی آخه من مطمئنم اون ازم م.ت.ن.ف.ر شده گفت: ای بابا سریه پیش هم تو همینو گفتی ولی حدست اشتباه در اومد گفتم: اون مال قبلا بود نینو دستشو رو شونم گذاشتو گفت: نگران نباش منو الیا بهش رسیدگی می کنیم گفتم: میگم بهتر نیست خودم درستش کنم گفت: باشه ولی هواست باشه که مثل دفعه ی قبل نشه وگرنه منو الیا وارد عمل میشیم گفتم: خیل خب باشه که یهو....

از زبون مرینت: یهو تیکی گفت: خب ما هممون میدونیم لیدی باگ بعد اون ماجراها یه ح.س.ا.ی.ی به کت نوار پیدا کرده بعد این حرفش دیگه جوش اوردم و گفتم: دیگه بسه اسپانس آن و تیکی به سمتم کشیده شدو وارد گوشواره شد منم دیگه رفتم خونه و از بالکن وارد اتاقم شدمو گفتم: اسپانس آن و نشستم روی تختم که بعد ۱ دقیقه تیکی اومد پیش و گفت: مرینت من....گفتم:الان باهام حرف نزن تیکی و گوشیمو از تو جیبم دراوردمو وارد گالریم شدم و به عکسای کت نوار نگاه کردم از زبون الیا: وقتی رسیدم خونم خیلی آروم چون بقیه خواب بودن وارد اتاقم شدمو خوابیدم

از زبون ادرین: که یهو پلگ اومد پیشمون و گفت: کممبررررررر گفتم: هیش آروم پلگ باشه بهت میدم و یه کممبر از جیبم دراوردمو بهش دادم و با نینو می خواستیم با آسانسور بریم بیرون از برج ایفل که یادم افتاد.....

خب تموم شد امیدوارم لذت برده باشید اگه میخواستین نظر بدید و لایک کنید بای بای❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️💖💖💖💖💖💖💖💖