خیلی وقته که ادامه این داستان رو نذاشته بودم چون دو بار رد شد. الان با قابلیت جدید می تونم بفهمم که کجاش مشکل داشته تا اگه دوباره رد شد، درستش کنم.
سلام بر فرزندان خوب تستچی زمین! مدت ها بود که خبری از من پیر نبود تا برای شما داستان ماجراجویی های ممد و حنا را تعریف کنم. سرم مشغول تمام کردن امتحانات پیش دبستانی ام بود!
اما امروز آمده ایم تا حماسه ای جدید از ماجرا های ممد و حنا را تعریف کنیم. حماسه ای که جنگ بین کشور ها را گسترش میدهد و رازی بزرگ را افشا میسازد.
ماجرا جایی تمام شد که چیتوز، همیار همیشگی ممد و حنا و جنگجویی دلاور، مجبور شد برای نجات دوستان خود، دست به کاری خطرناک بزند. او مجبور شد جان خود را با گذراندن هفت خان هفت تست، به خ.ط.ر بی اندازد.
چیتوز همان گونه که به مسیر پر از مواد مذاب رو به رویش نگاه می کرد، ف.ات.ح.ه خود را خواند. صدای طبل های صدا کر کن را میشد تا معده ی خود شنید.
چیزی به کمر چیتوز خورد و او را داخل مواد مذاب انداخت. چیتوز شروع به دست و پا زدن در مواد مذاب کرد،اما با گذشت دقیقه ای، چیتوز چیزی را فهمید. به طور کاملا عجیب و غیر منطقی ای، مواد مذاب اصلا داغ نبودند و راحت میشد از آنها گذشت.
مردم کشور وحشی های تست دزد انگشت به دماغ مانده بودند. پادشاه وحشی های تست دزد که از تعجب، دهانش مانند مورچه، باز مانده بود، با عصبانیت داد زد: «مرحله ی بعدی هفت خان هفت تست، مبارزه با گوریل گوش خرگوشی است!»
ناگهان از ناکجا آباد، گوریلی بسیار زرق و برقی، جلو چیتوز ظاهر شد. به نظر میرسید، تمام مواد آرایشی تاریخ را روی صورت خود مالیده است.
گوریل همان طور که به مژه هایش ر.ی.م.ل میزد چشمکی به چیتوز زد و او را با دستانش گرفت و بالای درختان برد. آنها میان برگ ها ناپدید شدند.
همین که به بالای دختان رسیدند، گوریل دهانش را باز کرد تا چیتوز را در دهان خود بجود، اما موجودی گرد و آتشین، قوانین فیزیک را شکست و خود را به گوریل کوباند. گوریل تا آن سر سرزمین اژدهای هفت تست پرت کرد و نیوتون را در گ.ور، لرزاند.
چیتوز با کله، روی زمین فرود آمد. مردم تست دزد، انگشتشان را بیشتر در دماغشان ف.ر.و کردند. قبل از اینکه پادشاه ع.ر.ب.د.ه بزند و مرحله ی بعدی را اعلام کند، فردی از میان جمع داد زد: «_ چیکار دارید می کنید؟ ندیدید چقدر خوب از پس این موانع بر اومد؟ هیچ کسی تا حالا حتی نتونسته مرحله ی اول رو رد کنه؛ بهتر نیست به جای اذیت کردنش یه پاداش خوب بهش بدیم؟»
ناگهان جمعیت دستان خود را از دماغشان بیرون کشیدند و فریاد خروس مانندی کشیدند: «شیانگلینگگگگگگگگگگگگ!!!!!»
چیتوز که کاملا هنگ کرده بود ایستاد و به اطراف نگاه کرد. شیانگلینگ شانه اورا گرفت از میان خارج کرد و در گوشش زمزمه کرد، بهتره بی خیال اینجا بشی، اگه نمی خوای تبدیل به تایتان بشی!»...این داستان ادامه دارد... 🗿😐
کاربرایی که توی این پارت بودن: «چی توز😐🗿 ، اگه اشتباه نکنم، شیانلینگ یه کاربر حذف شده است یا نام کاربریش رو عوض کرده.»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی وقت بود نخندیده بودم😂😂😂
نقشه از داستان سم تر بود
عالی بود👌
ادامش نمیدی؟...
مرسی
والا فعلا توی تستچی پست نمی ذارم. هر وقت برگشتم ادامه ش میدم
میشه منم تو داستان بزاری؟؟؟؟توروخیداااا
میشه منم باشم؟ 🥺
ممد عمان چه سمیه دیگه؟؟
اسیده برادر 🤣💔🤝
انگشت به دماغ😂😂😂
😂😂👌
من باشم تو داستان؟
اوکی
عالیی
مرسیی
منم بزار
برو تو نظرسنجیم
رفتم شهر مه آلود رو زدم
اوکی 🗿🤝