
ناظر به خاطر این دستهبندی میراکلسه چون راجع به کاربرای میراکلسه
همچنان که مشغول تماشای صفحهی لپتاپ بود و پفک میخورد، میشا درحالی که یک تخته شاسی قرمز خالهالی و خودکاری در دستش داشت رفت بالای سرش:« خب ساغر دیگه امروز وقتشه کارمونو انجام بدیم پاشو!» ساغر:« ولش کن حالا الان سرم شلوغه.» میشا:« یعنی چی ولش کن ساغی این بار هشتمه داری کارتو عقب میندازیا! کل این هفته رو کیدراما دیدی! انقدر تنبل نباش اعلانات صفره ، امتیازات داره تموم میشه یه کاری بکن!» ساغر:« ای بابا. چیکار کنم خو جای مهمه قضیهس نمیتونم ول کنم که؟» میشا:« ساغر زشته من دیگه تذکر نمیدما تازه این ماهم باید عضویتو تمدید کنی!» ساغر:« خیلی خب باشه , رفتم.» ساغر بلند شد و کلیدا و تخته شاسی رو از دست میشا گرفت و راه افتاد. کارت رو وارد دستگاه کرد و از طریق آسانسور مخفی که آرم تستچی روی آن خودنمایی میکرد ، وارد مقر زیرمینی شد. نگاهی به برگههای روی تخته شاسی انداخت و یکبار دیگر کارهایش را مرور کرد: بیوگرافی برای میراکولرا ، سوالات شما از کاگامی ، رقص روی یخe4 ، معرفی سایتای کاربردی./ (از تستای جدیدم اسپویل کردم😂) (پ.ن: میشا وجدان ساغر میباشد)
بالاخره آسانسور توقف کرد و در باز شد. همگی به سمت در برگشتند و با تعجب به ساغر خیره شدند. ساغر:« چیه مگه آدم ندید تاحالا؟» آرتینا (Maribug) با ذوق پرید بغل ساغر و با جیغ گفت:« وایییییی ساغی چه عحببببب ما تورو دیدیمممممم!» ساغر خندید و دوستشو در آغوش گرفت ، بعداز جدا شدن ازش نگاهی به بقیه انداخت که سر جاشون ، جلوی مانیتورهاشون نشسته بودن و حتی نگاهی بهش ننداختن. ساغر:« میگما چه استقبال گرمی.» بابکوند نیم نگاهی بهش انداخت و گفت:« میدونی چند وقته نیستی ؟ فعلا تو فاز قهریم.» ساغر:« یعنی چی تو فاز قهریم؟! من که گفتم دارم میرم مرخصی سه روز؟» فاطمه (فاطیککک) برگشت و گفت:« به من که نگفته بودی.» آوا (♡에바♡) :« بعدم مگه ما بهت اجازهی مرخصی دادیم؟» روشنک(Marinett) با عصبانیت و قدمهای بلند و محکم به سمتش اومد:« ببخشیدا ولی جنابعالی غلط میکنی داستانتو ول میکنی میری مرخصیییییییی!» درحالی که یقهی ساغر رو گرفته بود ، ویولت و آوا تونستن از هم جداشون کنن ، لیدیکت:« ولش کنید حالا مفصلا با هم تنیهش میکنیم چون منم از دستش عصبانیم بابت داستان ، اما الان ، ساغر پاشو برو یه لیوان شیرکاکائو برام بیار بی زحمت. »
ملیکا (اکینا) گفت:« یه نوشابه هم واسه من بیار» خلاصه که ساغر بعداز شنیدن سفارشات جردن ، نیلوفر(ϻ.η) ، تازهکار ، آرتینا و کیمجنی گفت:« بابا مگه من ابدارچیم؟!!» جردن بعداز این حرف نگاهی به بچهها انداخت و گفت:« راست میگیاااا چرا به فکر خودمون نرسید!» فاطمه تایید کرد و گفت:« آره میتونیم به مقام آبدارچی منصوبش کنیم!» همچنان که بقیه تایید میکردن ساغر پوکر نگاهشون میکرد:« بابا چرا من آبدارچی باشم؟! من کاربر مهمیم!» ویولت گفت:« بقیهی پایگاهها مثل کیپاپ آبدارچی دارن!» کیم جنی حرفشو تایید کرد و گفت:« تازه اونا بیشتر از یه دونه هم دارن!» ساغر گفت:« شاید به این خاطره که جمعیتشون از ما خیلی بیشتره.» کیوی خندید و گفت:« دیگه داری بهونه میاری خواهرم ، داری میری یه آب کیوی هم برا من بیار.» ساغر به آشپزخونه رفت؛ طبق سفارشات بچهها نوشیدنی هاشون رو آماده کرد و براشون داخل سالن برد. الیزا (لوکا) درحالی که دفتر آمار دستش بود گفت:« خب بگید ببینم این هفته چیکار کردید؟ بچهها دونه دونه پست ها و تستهای جدیدشونو اعلام کردند. و بعداز گفتن هرکدوم ، الیزا توی دفتر چیزی مینوشت ، وقتی الا که کاربر تازه و یکم خجالتی بخش بود مشغول صحبت بود:« خب از اونجایی که من یه هفته هم نیست که به این بخش اومدم پس همهی تستام جدیده ، مثل…»
یه هو در باز شد و باگابو با یه انرژی عجیب که هیچکس نمیفهمید از کجا میاد ، بعداز ۲ هفته غیب بودن با یه کیسه که دستش بود وارد سالن شد:« سلامممممم چطورید قشنگاااااا! دلم براتون یه ذره شده بود ، بهبه. برای همتون ساندویچ گرفتم!» الیزا گفت:« باگابو جان چند دفعه بگم وقتی اینطوری میای تو مو به تن همه سیخ میشه ، بعدم من الان وسط سر شماریم!😐» باگابو درحالی که کنار میز هرکدوم از بچهها یه ساندویچ میذاشت گفت:« آره ببخشید.» لبخندی زدم و گفتم:« راستیا باگابو بعداز دوهفته اومده تاخیرش از منم بیشتر بوده اونوقت من چرا آبدارچیم؟» آرتینا گفت:« عه خاک به سرم زشته ساغر ، بیچاره مریض بوده خو.» ساغر زیرلب گفت:« عجب.» خلاصه بعداز یه بحث و گفتگو رفت روی صندلی خودش روبه روی مانیتورش نشست ، وارد پنل شد و دکمهی ساختن روی کیبرد رو فشار داد.

آره اینجا پایگاه میراکلس توی تستچیه ، همهی این کاربرا برای همین اینجان . اینجا یه پایگاه زیرزمینه که هرکس مانیتور و صندلی خودشو داره ، اینجا همه با هم تبادل نظر میکنن ، تست میسازن و خداروشکر خوبن با هم دیگه. منم ساغرم و حدودا یه ساله که اینجا کار میکنم . هرکدوم از کاربرا یک کارت ورود دارن که روش عکس آیکون ، پایگاه ، سال عضویت و تعداد پستها و اطلاعات کاربر رو نوشته. (کارت بنده رو بالا مشاهده میکنید) قراره کلی داستانای سمی باهم داشته باشیم! _______«__________________________ راستش من همیشه به این فکر میکردم که اگه تستچی سایت نبود و یه جای واقعی بود چطوری میشد ، ببخشید اگه بعضی از کاربرا نبودن حضور ذهن نداشتم خیلی. و مرسی که لایک میکنید و ناظر این تستو منتشر میکنه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ساغی باگ میگم امکان داره یه پست عین این بسازی به هر حال کاربرای جدید هستن و اومدن
باعث افتخارم خواهم بود در اون پست باشم
اتفاقا ۶ ، ۷ ماه پیش ساخته بودم ولی پاک شد.
حالا سرم خلوت بشه حتما دوباره میذارمش.
سلام مامان بزرگ ساغی میشه منم عضو پایگاه باشم؟
ساغر هرچی امتیاز دارم میدم حق نتشار ادامع این داستان رو میدی؟
برادر چه اصراریه!😐 مگه چی داره این اصلا😐😂
منم باشم؟
اینو چندماه پیش نوشتم ایدهای براش نداشتم ، بعید میدونم پارت بعد داشته باشه
میگما ساغر این ادامه نداره؟
راستش هنو معلوم نی ، اینو همینجوری نوشتم ، بدون هیچ هدفی😂😔
چقدر قشنگ ادامه داره؟😊
اگه میشه و ظرفیت پر نشده منم میشه باشم؟💖
مرسی عزیزم.
راستش این از خط.خطیهای ذهن خودم بوده، هنوز ایدهای برای ادامهش ندارم
ولی اگه ادامه داشت حتما چرا که نه
خیلی قشنگه و کمی هم بهت رحمم اومد 😂😂😂
چون اون موقع که داستانو نوشتم فقط یه هفته بود که عضو شده بودیییییی😂😂
اونجا هنوز نمیدونستم تستچی به چه دردی میخوره باورت میشه؟😂😂
😂😂😂😂
خب دروغ میگم مگه خیلی ها میخوان شرکت کنن ظرفیت پره😂😂
نه ظرفیت انقدرم پر نی ، فقط کاربرایی که از میراکلس تست میسازن رو میذارم
منم بزار
شخصیت مهمی باشم
منم بزار🗿
منو توی یه نقش خفن بزار🗿🙂
راستی اگه ادامه داشت لطفا من هم می ذاری؟😇
آره حتما ، اسم خوشگلت!
آمیتیس!😇
جدییی؟ وایییی میدونستی زبباترین اسم دنیا رو داریییی؟! خیلی خوشگله😍😍😍
ممنون!😇 خیلی ها برای تلفظش مشکل دارن.
چه باحال بود!😃 ادامه داره؟
مرسی. اگه خدا بخواد😂