لورا بدون هیچ حرفی گذاشت و رفت حس میکنم اون هم راضی نیست که از اینجا بره از زبان لورا: با خالم دارم میرم یه شهر دیگه که باهاشون با داداشم زندگی کنم،درسته شاید زندگیمون راحت تر بشه ولی...من دوست ندارم این شهرو،دوستامو و لوکاسو از دست بدم. هنوز از حسم مطمئن نیستم نمیدونم که واقعا عاشق لوکاسم یا نه ولی هنوزم نمیتونم از جذابیت،مهربونی و بقیه ی خصوصیاتش بگذرم... لوکاس دوباره سمت من می آید _نمیتونم...واقعا نمیتونم +چیو نمیتونی لوکاس؟ _اینکه تو بری و من تنها بشم جوابی ندادم...منم بدون اون نمیتونستم _لورا،خواهش میکنم... خواهش میکنم میدونم که تو هم منو د*و*س*ت داری لطفا!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!