7 اسلاید صحیح/غلط توسط: سوناده انتشار: 4 سال پیش 385 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت ۳
مری...مرینت !! 💙 بله خودم هستم 💛 تو توی این چند سال کجا بودی میدونی من چی کشیدم دختر 😠😠💙 متاسفم الیا ولی تو هم درکم کن اگه بدونی منم چیا کشیدم 😔😔بیشترین کسی که این وسط زندگیش تباه شد من بودم تو حتما الان با عشقت ازدواج کردی و بچه دار شدین ولی من چی 💛 واقها متاسفم مرینت راستی چقدر فرق کردی خیلی خوشگل شدی دختر 💙 ممنون شما لطف دارید 😌💛 البته یه خورده از خود رازی هم هستی😆💙 چی گفتی 😤😤💛 هیچی بابا جوش نیار خوب 💙 خب بگو ببینم توی لین چند سال چه اتفاقاتی افتاد 💛 خب من با نینیو ازدواج کردم و الان ۲ تا پسر دوقلو به اسمای ایلیا و ایلماز دارم کلویی و با لوکا ازدواج کرد و الان یک دختر به اسم لیندا دارند ایوان و میلن هم با هم ازدواج کردند و یک دختر به اسم امیلیا دارند منم توی استودیو کار میکنم و نینو هم یک دیجی عالی شده خب حالا تو بگو 💙 باشه خب من توی نیویورک دانشگاهم را تموم کردم و الان بهترین طراح برند و شرکت ادری بورژوا هستم والان هم بخاطر یک مهمونی مد اومدم پاریس
💛چه جالب وای دیرم شد باید برم استودیو تا نادیا کلمو نکنده بای 💙 بای بعد از اینکه الیا رفت من رفتم هتل وقتی رسیدم هتل دیدم یه دختر توی سالن است وقتی دقت کردم دیدم کلوییه کلاه افتابیمو گذاشتم تا منو نشناسه رفتم تو که یهو گفت : اهای همین جوری سرت را میدازی پایین میای تو اگه اینجا اتاق رزرو نکردی برو بیرون 💙 کلوییه دیگه عوض نمیشه برگشتم .کلویی : وقتی دختره برگشت کلاه افتابی سرش بود ولی میشد چشمای ابیش را دید اون چشما منو یاد فقط یکی مینداخت گفتم نکنه که تو مرینتی 💙 چی به همین زودی فهمید گفتم مرینت کیه من ماری هستم کلویی : لحن حرف زدنش هم همون جوری بود گفتم : نه تو خود مرینتی و رفتم کلاه را از روی سرش برداشتم باورم نمیشد مرینت بود گفتم : تو برگشتی و داد زدم : مرینت برگشته مرینت برگشته 💙 کلویی که من میشناختم ایقدر خل و چل بازی در نمیاورد دستمو گذاشتم روی دهنش و گفتم : اروم دختر بیا بریم بالا کلویی : باشه 💙 با کلویی رفتم بالا گفتم دختر نباید کسی بفهمه که من برگشتم خودم میگم باشه کلویی : باشه باشه 💙 یهو کلویی بغلم کرد و گفت : دلم برات تنگ شده بود دوپن چنگ خلاصه بعد از کلی بغل ولم کرد و رفت
میریم یک هفته بعد توی این یک هفته فقط الیا و کلویی میدونن که مرینت برگشته و مرینت هر روز با الیا قرار میزاره 💙 امروز رفتم حموم وقتی اومدم بیرون گوشیم زنگ خورد الیا بود 💙 بفرما پرتقال جونم 😗 💛 این چه طرز حرف زدنه من پرتقالم 💙 بله دیگه 💛😬 راستی سلامت کو 💙 شرمنده 😅😅سلام 💛 هر کاریت کنیم درست بشو نیستی اصلا ولش کن میخواستم بگم امروز بریم خرید 💙 خوبه 💛 راستی من ایلیا و ایلماز هم میارم 💙 باشه بیار مشکلی نیست 😁 💛پس ساعت ۱۱ منتظرم بای 💙 قبوله بای و تلفن را قطع کردم الیس را صدا کردم وگفتم 💙 عزیز مامان بدو اماده شو که میخوایم بریم بیرون 💜 اخ جون ولی کجا 💙 میخواییم بریم خرید 💜 ارررههه😄😄 💙 رفتم یک بلوز قهوه ای با خالهای صورتی و یک شلوار صورتی با کفش پاشنه دار صورتی پوشیدم و موهام رو گوجه ای بستم ( عکس همین اسلاید ) وبعد با الیس رفتیم خونه ی الیا وقتی الیا اومد یک بلوز قرمز با شلوارک لی پوشیده بود💙 سلام الیا 💛 سلام مری خب بریم 💙 بریم و پیاده تا پاساژ رفتیم توی راه الیا پرسید 💛 مری این دختر خانم خوشگل کیه 💙 تازه یادم اومده بود که الیا نمیدونه من بچه دارم ولی اگه بهش بگم هی سوال پیچم میکنه و ممکنه بگم از که ادرین پدر بچمه گفتم 💙 الیا این دختره دخترخالمه که برای دو هفته به من سپردنش 💛 میدونستم مرینت داره یه چی رو ارم مخفی میکنه چون وقتی ازش پرسیدم رنگش پرید و دیر جواب داد 💛 اهان واسمش 💙 اسمش الیسه
بعد رسیدیم پاساژ رفتیم الیا خیلی از مغازه ها را گشت ولی چیز مورد نظرش را پیدا نکرد تا اینکه بلاخره دو تا لباس را انتخاب کرد بعد رفتیم کافی شاپ من یک هات چاکلت ☕سفارش دادم الیا نسکافه ☕ و الیس و ایلیا وایلماز هم بستنی میوه ای 🍨سفارش دادند 💛 باید از زیر زبون مرینت حرف میکشیدم برای هم گفتم 💛 مرینت میدونستی الیس خیلی شبیه توست 💙 جدی میگی تا حالا دقت نکرده بودم 💛 رنگ چشماش مدل نگاه کردنش و موذب بودنش شبیه توئه 💙😅 خب دیگه 💛 وقتی اینارو بهش گفتم دست پاچه شد دوباره گفتم مرینت چرا دختر خالت باید الیس بسپاره به تو 💙 خب شوهر دختر خالم توی تجارته برای همین اینبار دختر خالم هم باهاش رفت و الیس رو به من سپرود چون میدونست وقتم ازاده 💛 خب مرینت امروز عصر بیا خونه ی ما با الیس بیا انگار خیلی به خودش و ایلیا و ایلماز خوش گذشته 💙 باشه خب من باید برم چون الان است که ادری زنگ بزنه خدافظ و با الیس رفتیم خونه اگه یکم بیشتر میموندم همه چیرو از زیر زبونم میکشید بیرون 💛 بعد از اینکه مرینت رفت رفتم خونه نینو را صدا کردم و گفتم نینو موضوعی هست که باید بهت بگم . نینو : چی شده عزیزم .💛 قول میدی به ادرین نگی . نینو : قول حالا بگو ببینم چیشده 💛 مرینت برگشته پاریس . نینو : چچچیییی داری راست میگی 💛 اره الان یک هفته هیت که پاریسه کلویی هم میرونه . نینو : کلویی میدونه ولی من نمیدونم باید همین الان به ادرین بگم 💛 نمیشه . نینو : یعنی چی نمیشه تو میدونی اگه به ادرین این خبرو بدم چه قدر خوش حال میشه خودتم میدونی خیلی وقته که ادرین خوشحال نبوده و نخندیده .💛 میدونم ولی باید خودش بفهمه . نینو : ولی چطوری خودت میدونی مرینت قرار نیست خودشو جلوی ادرین نشون بده 💛 چرا میده ۲ روز دیگه یک مهمونی مد هست که ادرین و پدرش هم شرکت میکنند و مرینت هم به عنوان بهترین طراح برند مد ادری بورژوا شرکت میکنه. راستی امروز عصر مرینت میاد اینجا .
اماده شدم و رفتم خونه ی الیا وقتی رسیدم الیس رفت با ایلیا و ایلماز بازی کنه و الیا برای من وخودش قهوه اورد 💙 خب چه خبر 💛 سلامتی 😌😌💙 از خود راضی داشتم با الیا حرف میزدم که یهو یکی گفت الیا کلید های من گذاشت برگشتم به طرف صدا نینو بود . نینو : واقعا خودتی مرینت . 💙 خودمم بعد نینو بغل کردم و گفتم دلم برای دوست دوران دبیرستان و دیجی مدرسه تنگ شده بود . نینو : منم دلم برای دوستم تنگ شده 💙 خلاصه یکم با نینو حرف زدم و نینو رفت به کاراش برسه که یهو الیا گفت 💛 مرینت میدونستی دروغ گوی خوبی نیستی 💙 از چه لحاظ 💛 از لحاظ اینکه این دختر کیه 💙 گفتم که دختر دختر خالم 😧😧💛 دروغ نگو 😤 این دختر خیلی شبیه توئه من مطمئن هستم که دختر خالت دخترشو نسپرده به تو 💙 چرا سپرده 💛 نسپرده مرینت بهم بگو ابن دختر کیه 💙 دیگه خونم به جوش رسیده بود یهو بدون فکر کردن گفتم 💙 دختر منه فهمیدی دختر منه 😠😟. قیافه الیا : 😨😲 قیافه من 😟😟😠. 💛 ا..اما چطور این دخترته 💙 خب دخترمه دیگه خسته شدم الیا دلم میخواد گریه کنم 😣 💛 اروم باش دختر بعد از این که مرینت یکم اروم شد پرسیدم 💛 خب تو توی نیویورک ازدواج کردی 💙 نه من ۸ ساله که ازدواج نکردم 💛 شوخی میکنی نه پس این بابای این دختر کیه 💙 نمیتونستم بهش بگم پس فقط سرمو انداختم پایین و بغض کردم 💛 وقتی واکنش مرینت رو دیدم ناراحت شدم برگشتم و به الیس که داشت بازی میکرد نگاه کردم رنگ موهاش و خندیدنش منو یاد یکی مینداخت برگشتم دیدم هنوز مرینت سرش پایینه و بغض کرده یهو گفتم : مربنت بهم بگو که بابا ی این دختر همونی که الان دارم بهش فکر میکنم نیست نه این فقط یه شوخیه 💙 وقتی الیا اینو گفت یک قطره اشک افتاد روی گونم 💛 دیدم یه قطره اشک افتاد روی گونه ی مرینت دیگه فهمیده بودم گفتم نه نه این امکان نداره یعنی ادرین بابای الیسه 💙 سرمو به نشانه اره تکون دادم و زدم زیر گریه 💛 مرینت شروع به گریه کردن کرد منم ارومش کردم وقتی اروم شد گفت که کار داره و باید بره و با الیس رفتند منم ذهنم مشغول بود تثمیم گرفتم فعلا به کسی چیزی نگم
💙 رفتم خونه خیلی ناراحت بودم بعد از خیلی فکر بلاخره خوابم برد ( میریم ۲ روز بعد دقیقا ۲ ساعت قبل مهمونی ) 💙 دیگه باید اماده میشدم که برم مهمونی البته خود ادری هم قرار بود بیاد رفتم حموم بعد از حموم با سشوار موهامو خشک کردم و مدل دادم . بعد ریمل و یک رژ قرمز زدم و یک لباس قرمز تیره پوشیدم با کفش پاشنه بلند قرمز تیره ( عکس همین اسلاید ) بعد الیس رو به یکی از پرستارای هتل سپردم بعد سوار ماشین شدم و رفتم به سمت محل مهمونی . از زبان ادرین ( 💚 چه عجب یادی از ما کردی نویسنده . سوناده : ببخشید سرم شلوغ بود نتونستم بیام) 💚 کت و شلوار پوشیدم و اماده شدم که برم به مهمونی یه حسی بهم میگفت که قراره یه اتفاقی بیفته خلاصه سوار ماشین شدم البته با پدر و مادرم و با راننده رفتیم به محل مهمونی وقتی رسیدیم راننده درو برامون باز کرد و ما رفتیم داخل پدر ومادرم که رفتند به طراحای مد دیگه صحبت کنند منم دنبالشون رفتم وسطای مهمونی بود و داشتم با پدر ومادرم و ۲ طراح دیگه صحبت میکردم که یهو ادری بورژوا اومد و گفت : دوستان اینم بهترین طراح شرکت منم خانم ماری بعد رفت کنار یهو ... 💙 رسیدم مهمونی وسطای مهمونی بودم که ادری اومد و گفت که میخوا منو با دوستاش اشنا بعد منو برد پیش دوستاش چون من پشت سرش بودم نمیتونستم دوستای ادری ببینم که یهو گفت دوستان اینم بهترین طراح شرکت من خانم ماری بعد رفتم کنار تا اومدم بگم سلام چشم افتاد به یه نفر بعد لیوان شربت از دستم افتاد و شکست ( پایان برو بعدی چالش داریم )
چالش : اهل کدوم شهری و چند سالته . کامنت و لایک یادتون نره
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
۹سالمه از بوشهر ولی برای ۷ماه اومدم تهران یه چند روز دیگه میرم به شهرم
خب سلام چالش اسم من سپهره من پسرم البته از اسمم تابلوعه خب من اهل تهران هستم و ۱۳ سالم هست عکسمم که رو پروفایلمه
۱۲ ساله. اهل نیویورک...
شوخی کردم.😂
اهل بندرعباس.🤤🏖
عالی بود جواب چالش: من از چند جای مختلف ریشه دارم اردبیل 🤗 ساوه☺ تهران😁 قم 😉و امریکا 🤭ولی در تهران زندگی میکنم این ماجراش خیلی طولانیه و اینکه ۱۱ سالم هست و نیمه دومی هستم و کلاس پنجم هستم که انشالله تا اخر های اردیبهشت مدرسه ام تموم میشه 😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😁😆😆😆😆😆
شیرازی ۱۰ ساله
عالی پارت بعد رو سریع بزار
جواب:من تهرانی هستم و 12 سالو تموم کردم همین مهر ماه
ممنون سارا
عالی
سارا
۱۰ ساله از کرمان
متشکرم
پارت بعدی کی میاد ؟؟؟؟؟
فکر کنم ۲ روز دیگه
سلام عالی بود 🤩
چالش : ماریا هستم ۱۳ سالمه از اصفهان
ممنون راستی منم ۱۳ سالمه از اصفهان
سلام مهدیس هستم ۱۳ سالمه و اهل تهران هستم
ممنون مهدیس